سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هنوزحرفهایم تمام نشده - عاشق یل ام البنین

جوانمردى آبروها را پاسبان است و بردبارى بى خرد را بند دهان و گذشت پیروزى را زکات است و فراموش کردن آن که خیانت کرده براى تو مکافات ، و رأى زدن دیده راه یافتن است ، و آن که تنها با رأى خود ساخت خود را به مخاطره انداخت ، و شکیبایى دور کننده سختیهاى روزگار است و ناشکیبایى زمان را بر فرسودن آدمى یار ، و گرامیترین بى‏نیازى وانهادن آرزوهاست و بسا خرد که اسیر فرمان هواست ، و تجربت اندوختن ، از توفیق بود و دوستى ورزیدن پیوند با مردم را فراهم آرد ، و هرگز امین مشمار آن را که به ستوه بود و تاب نیارد . [نهج البلاغه]

u کل بازدیدها : 8010

u بازدیدهای امروز : 2

u بازدیدهای دیروز : 0

u  RSS 

u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه

یکشنبه 88/5/18 ساعت 6:55 عصر

i هنوزحرفهایم تمام نشده

شلمچه را پیش رو دارم، می‌خواهم راه بروم، اما کفشهایم ناله می‌زنند، نای راه رفتن ندارند. از خون ریختة تو بر خاک شرم دارند. آنها را از پا درمی‌آورم. چفیه‌ام را به دوش می‌افکنم، به یاد عشقبازیهایت با چفیه و با پای برهنه راه می‌افتم.

بوی سجاده و تسبیحت به مشامم می‌رسد. صدای قرآنت را می‌شنوم و حضور عرفانی‌ات را حس می‌کنم. آرام آرام پا بر روی خاک می‌نهم، در هر وجبی که پا می‌گذارم، می‌گویم نکند پاره‌ای از وجودت زیر پای من باشد. پیش می‌روم و می‌رسم به قرارگاه. با همان چادر مشکی‌ام می‌نشینم؛ منی که در شهر نمی‌گذارم چادرم خاکی شود، نمی‌گذارم جلای کفشهایم از بین برود، نمی‌گذارم بر چهره‌ام خاک بنشیند، اکنون چه کرده‌ای با من ای برادرم که این‌گونه بر خاکها نشسته‌ام. اگر دست نمی‌زدم به خاک، حالا خاک شلمچه را برمی‌دارم، می‌بویم و می‌بوسم و در کیسه می‌ریزم تا سوغاتی سفرم باشد.

با تو سخن می‌گویم برادرم، حتماً صدای دلم را می‌شنوی و جواب سلامم را می‌دهی. می‌دانم که با همة آلودگیهایم با همة بدیهایم و با همة زشتیهایم مرا می‌پذیری. برادرم می‌خواهم بگویم دیریست دلم زنگار گرفته است و بوی گناه از آن به مشام می‌رسد. چشمانم به هر چیزی می‌نگرند، دستانم به هر دستاویزی متوسل می‌شوند، پاهایم به هر کجا راه می‌پویند و دلم به هر چیزی دل می‌بندد. حال که با دعوتنامة تو پا بدینجا گذارده‌ام، یاری‌ام کن و دستان مرا بگیر و دلم را با شفاعت پاک کن و آن‌ را در شلمچه جا بگذار؛ کنار همان خاکهای خونین، کنار همان استخوانها، کنار همان اجساد مدفون و نامکشوف.

هنوز حرفهایم تمام نشده است، ولی کاروان به راه می‌افتد و من باید بروم. می‌روم اما دلم را در اینجا می‌گذارم. آن را داشته باش تا سالی که دوباره دعوتنامه‌‌ات به دستم برسد. آخرین حرف من با تو اینکه در بزم عاشقانه‌ات با مولا، مرا هم به یاد آر و مرا هم به مولا بسپار.

ـ یارب الحسین


نوشته شده توسط: مملی سیا

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******


i لیست کل یادداشت های این وبلاگ

هنوزحرفهایم تمام نشده
.:: خواندن کل این متن بیشتر از 3 دقیقه زمان شما را نخواهد گرفت.
[عناوین آرشیوشده]

*********************************

********************

:: درباره من ::

هنوزحرفهایم تمام نشده - عاشق یل ام البنین

********************

:: لینک به وبلاگ ::

هنوزحرفهایم تمام نشده - عاشق یل ام البنین

********************

:: آرشیو ::

تابستان 1386
زمستان 1385
پاییز 1385

********************

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

********************

:: نوای وبلاگ::


********************

:: خبرنامه ::

 

********************

پارسی بلاگ ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ