u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه
سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح چشمک ستارهها، روى مخمل سرمهاى آسمان عادى بود . انگار لشکر ستارهها در پشتخاکریز «راه شیرى» سنگر گرفتهاند، تا براى همیشه یاد مردانى را که از روى همین خاک به آسمان راه گشودهاند، پاس بدارند . بیرون چادر نشسته بود . در گوشهاى تنها . زیر نور منورها، اشک هایش مثل یاقوت سرخ تلالو داشت . سعید و مسعود همیشه با هم بودند و حالا در این شب پر منور، پیکر مسعود در آغوش سعید بود . چه گریه غریبانهاى داشت سعید! پیشانى مسعود را مىبوسید و با بغض مىگفت: دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد ......... یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد چند روز پیش مسعود با خودکار میان بچههاى مىگشت و از همه مىخواست روى پیراهنش را امضاء کنند تا در آن دنیا شفاعتش کنند . هیچ کس نمىدانست که خو او باید ما را در آن دنیا شفاعت کند . بعد از آن شب، چشمان سعید کاسهاى شد پر از دریا . و من هر روز، لحظاتى به زوایاى خاطراتش سر مىگذاشتم . . . قرار نبود بى هم جایى برویم، همیشه حس مىکردم روح نیمه کارهام با او کامل مىشود . همه در کنار او فرصت مىیافتند که خودشان باشند، در عین آن که بى اعتنایى هم نمىکرد و با همه گرم مىگرفت . وقت مصافحه با دو دست پیش مىآمد و با تمام قد، خم مىشد . حرف هایش همان قدر که لطیف و دوست داشتنى براى من بود، غریب بود و دست نیافتنى، مثل پرندهاى جا مانده از دستهاش به شتاب بال مىزد . همیشه قرآن جیبى کوچکى، همراه داشت که قلب بى قرارش را آرام مىکرد . از او حکایت پشت پرده این انس را جویا شدم . حرفى که برایش دل آرا بوده و به آن تحرک داده بود . به طرف چادر رفت و بعد از کمى، با اقیانوس بى انتها بازگشت . رو به سمت نجف نشست و من هم در کنارش . مسعود «نهج البلاغه» را گشود با حنجرهاى حسینى و سوز و گدازى عاشقانه مىخواند: و اعلمو انه شافع مشفع و قائل مصدق:آگاه باشید که شفاعت قرآن پذیرفته و سخنش تصدیق مىگردد . و انه من شفع له القرآن یوم القیامة شفع فیه:آن کس که در قیامت قرآن شفاعتش کند، بخشوده مىشود . و من محل به القرآن یوم القیام صدق علیه :و آن کس که قرآن از او شکایت کند، محکوم است . . . صدایش مىلرزید و دلش از اشتیاق پر بود . آن همه که مىخواست پرواز کند . بعد از اندکى، گل خوش بوى دیگرى در باغچه ذکر کاشت . آقا امام صادق (ع) مىفرمایند:وقتى در صحراى محشر بنده مؤمن را به پاى حساب بخوانند . قرآن در زیباترین صورت، جلوى او مىآید و مىگوید: یا رب انا القرآن و هذا عبدک المؤمن:خدایا! من قرآنم و این بنده مؤمن توست . قد کان یتعب نفسه بتلاوتى:خودش را براى خواندن من به رنج مىانداخت . و یطیل لیله بترتیلى و تفیض عیناه اذا تهجد:شبش را در تمرین من طولانى مىکرد، از چشم هایش اشک جارى مىشد وقتى با من زنده دارى مىکرد . فارضه کما ارضافى:او را خشنود کن همان طور که مرا خشنود کرد . خداوند مىفرماید:اى بنده من! این بهشتبراى تو مباح است . بخوان و بالا برو و چون آیهاى بخواند درجهاى بالا رود . بغض مثل یک پرنده آواره در گلوى زخمىام آشیانه ساخته بود . گویا قصد مهاجرت نداشت . نفسم بالا نمىآمد . آن لحظات خیلى سبز گذشت . دلم بى خود مىلرزید . بى اختیار لبخندى بر لبانم دوید . - مسعود جان التماس شفاعت . او گفت:من ذالذى یشفع عنده الا باذنه:کیست که در نزد او، جز به فرمان او شفاعت کند؟ ! حرفهاى بى تلکف او، که در دریاى سینهاش موج مىزد، تشنگى اعماق وجودم را بر طرف مىکرد که: خمپارهاى نزدیکش منفجر شد و ترکش در قلب او نشست . دلش آرام گرفت . امشب، شب پرواز بود و من ماندم با بالهاى شکسته . به امید شفاعت او .......... همین !!!!!!!! زت زیاد ............ یا حق. نوشته شده توسط: مملی سیا ******* ************ ********************************* ************ ******* i لیست کل یادداشت های این وبلاگ هنوزحرفهایم تمام نشده ********************************* |
||||
******************** :: درباره من :: ******************** :: لینک به وبلاگ :: ******************** :: آرشیو :: تابستان 1386 ******************** :: وضعیت من در یاهو:: ******************** :: نوای وبلاگ::
******************** :: خبرنامه ::
******************** |
||||