سفارش تبلیغ
صبا ویژن
- عاشق یل ام البنین

قدرت دانش، زوال ندارد . [امام علی علیه السلام]

u کل بازدیدها : 8071

u بازدیدهای امروز : 1

u بازدیدهای دیروز : 6

u  RSS 

u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه

سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح

i 

زلزله شدیدى مدینه را مى‏لرزاند. دیوارها بشدت تکان مى‏خورد و سقفها در حال ریزش بود، مدینه مى‏رفت تا دهان باز کند و ساکنانش را ببلعد. مردم وحشت‏زده و بى‏تاب از خانه‏هاى خود بیرون زده و در بقیع گرد هم آمده بودند. ناله و شیون مردمان به آسمان بال مى‏گشود و ضجه کودکان و زنان بر گنبد کبود ناخن مى‏کشید. شاید بقیع شاهد دردآورترین روز حیات خویش بود، روزى که نه بعضى بر نعش مرده خود، بلکه همگى بر سرنوشت مختوم به مرگ خویش مى‏نالیدند.

زمان، زمان حکومت‏خلیفه دوم بود، او ناتوان و مستاصل خدا را مى‏خواند و اصحاب آمین مى‏گفتند و مدینه همچنان بر خود مى‏لرزید. در این هنگام خلیفه مردى را طلبید، مردى مشکل‏گشا و چاره‏ساز، مردى که زمین تنها از او فرمان مى‏برد و زمان تنها بر او اقتدا مى‏کرد. آرى او نیک مى‏دانست که این گره به دستان دست‏خدا گشودنى است. خلیفه با بر زبان آوردن نام ابوالحسن اذهان پرتشویش و افکار بى‏تدبیر را بر نام على معطوف ساخت. على آن اجابت کننده دعوت مضطرین، دیگر زبانى نبود که عقده خود نگشاید، یا على نگوید و مدد نخواهد و على آمد.

در مرکز بقیع ایستاد، مردمان چون حلقه‏اى نگین وجودش را در آغوش گرفتند و چشمان بهت‏زده‏شان را بر چهره پر ابهت او دوختند. نفسها در سینه محبوس بود و زبانها در تبعید کلام. تو گویى همگان در انتظار آن بودند تا ببینند چگونه پدر فرزند بى‏تابش را از جنب و جوش باز مى‏دارد.

و على پاى بر زمین سایید و لب بر کلام گشود: «اى زمین تو را چه مى‏شود؟» آرام و باوقار چونان همیشه، با یک دنیا هیبت، هیبتى که فقط درخور حیدر بود.

و صورت تراب که گویا بى‏تاب نوازش نعلین ابوتراب بود آرام گرفت.

آرى پیامبر على را وعده کرده بود که چنین خواهد شد و على همان انسان است، انسانى که قرآن مى‏فرماید:

و قال الانسان مالها.

زمین از لرزش خود خسته، آسمان از دام شیون گسسته، اضطراب در مردمان نشسته و استیصال از آنان رخت‏بر بسته بود و على!...

او دیگر به چه کار مى‏آمد؟... دیگر کسى را با على کارى نبود. گاه، گاه تنهایى او بود و آن، آن غریبى وى. آرى آنان على، آن اول مظلوم هستى را دیگر بار تنها گذاشتند و رفتند. چرا که على باید مشکلات را حل مى‏کرد و دردها را دفع.

به مردم چه که دردهاى على را چه کسى باید درمان کند؟ به آنان چه که بر غصه‏هاى على چه کسى باید گوش جان سپرد؟ این کار از چاه خوب برمى‏آمد و مردم این را خوبتر مى‏دانستند.

کسى على را براى على نمى‏خواست، هیچ کس على را براى على نمى‏خواست.

تا اینکه ...............

نماز آخر است و در غم هجرش سحر خونین

مسافر رهسپار کوى جانان و سفر خونین

نداى قد قتل از حضرت روح الامین آید

منادى و منادى غرق خونست و خبر خونین

فرود آمد بفرق داد تا تیغ ستمکارى

تو گوئى گشت از شمشیر کین شق القمر خونین

نمى‏دانم چه حالت رفت مولا را که شد محراب

ز فریادش بفریاد و ز خون زیر و زبر خونین

خوشا آن صبح و آن فزت و رب الکعبه را گفتن

به قربانگاه عشق و عاشقى پا تا به سر خونین

شهادت مى‏دهد بر خون پاکش مسجد کوفه

که شد محراب و صحن و منبر و دیوار و در خونین

عدالت‏سر بزانوى غم است و داد مى‏گرید

که ما هم با على مدفون شدیم اما جگر خونین

چو نخل سر فراز قامتش در خاک مدفون شد

نمى‏روید به نخلستان دگر نخلى، مگر خونین

حدیث‏خون و شمشیر و فراق میر نخلستان

بگوش چاه مى‏گوید نسیم مویه‏گر خونین

زت زیاد ........... یا حق.


نوشته شده توسط: مملی سیا

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******


i لیست کل یادداشت های این وبلاگ

هنوزحرفهایم تمام نشده
.:: خواندن کل این متن بیشتر از 3 دقیقه زمان شما را نخواهد گرفت.
[عناوین آرشیوشده]

*********************************

********************

:: درباره من ::

 - عاشق یل ام البنین

********************

:: لینک به وبلاگ ::

 - عاشق یل ام البنین

********************

:: آرشیو ::

تابستان 1386
زمستان 1385
پاییز 1385

********************

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

********************

:: نوای وبلاگ::


********************

:: خبرنامه ::

 

********************

پارسی بلاگ ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ