u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه
سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح
زلزله شدیدى مدینه را مىلرزاند. دیوارها بشدت تکان مىخورد و سقفها در حال ریزش بود، مدینه مىرفت تا دهان باز کند و ساکنانش را ببلعد. مردم وحشتزده و بىتاب از خانههاى خود بیرون زده و در بقیع گرد هم آمده بودند. ناله و شیون مردمان به آسمان بال مىگشود و ضجه کودکان و زنان بر گنبد کبود ناخن مىکشید. شاید بقیع شاهد دردآورترین روز حیات خویش بود، روزى که نه بعضى بر نعش مرده خود، بلکه همگى بر سرنوشت مختوم به مرگ خویش مىنالیدند. زمان، زمان حکومتخلیفه دوم بود، او ناتوان و مستاصل خدا را مىخواند و اصحاب آمین مىگفتند و مدینه همچنان بر خود مىلرزید. در این هنگام خلیفه مردى را طلبید، مردى مشکلگشا و چارهساز، مردى که زمین تنها از او فرمان مىبرد و زمان تنها بر او اقتدا مىکرد. آرى او نیک مىدانست که این گره به دستان دستخدا گشودنى است. خلیفه با بر زبان آوردن نام ابوالحسن اذهان پرتشویش و افکار بىتدبیر را بر نام على معطوف ساخت. على آن اجابت کننده دعوت مضطرین، دیگر زبانى نبود که عقده خود نگشاید، یا على نگوید و مدد نخواهد و على آمد. در مرکز بقیع ایستاد، مردمان چون حلقهاى نگین وجودش را در آغوش گرفتند و چشمان بهتزدهشان را بر چهره پر ابهت او دوختند. نفسها در سینه محبوس بود و زبانها در تبعید کلام. تو گویى همگان در انتظار آن بودند تا ببینند چگونه پدر فرزند بىتابش را از جنب و جوش باز مىدارد. و على پاى بر زمین سایید و لب بر کلام گشود: «اى زمین تو را چه مىشود؟» آرام و باوقار چونان همیشه، با یک دنیا هیبت، هیبتى که فقط درخور حیدر بود. و صورت تراب که گویا بىتاب نوازش نعلین ابوتراب بود آرام گرفت. آرى پیامبر على را وعده کرده بود که چنین خواهد شد و على همان انسان است، انسانى که قرآن مىفرماید: و قال الانسان مالها. زمین از لرزش خود خسته، آسمان از دام شیون گسسته، اضطراب در مردمان نشسته و استیصال از آنان رختبر بسته بود و على!... او دیگر به چه کار مىآمد؟... دیگر کسى را با على کارى نبود. گاه، گاه تنهایى او بود و آن، آن غریبى وى. آرى آنان على، آن اول مظلوم هستى را دیگر بار تنها گذاشتند و رفتند. چرا که على باید مشکلات را حل مىکرد و دردها را دفع. به مردم چه که دردهاى على را چه کسى باید درمان کند؟ به آنان چه که بر غصههاى على چه کسى باید گوش جان سپرد؟ این کار از چاه خوب برمىآمد و مردم این را خوبتر مىدانستند. کسى على را براى على نمىخواست، هیچ کس على را براى على نمىخواست. تا اینکه ............... نماز آخر است و در غم هجرش سحر خونین مسافر رهسپار کوى جانان و سفر خونین نداى قد قتل از حضرت روح الامین آید منادى و منادى غرق خونست و خبر خونین فرود آمد بفرق داد تا تیغ ستمکارى تو گوئى گشت از شمشیر کین شق القمر خونین نمىدانم چه حالت رفت مولا را که شد محراب ز فریادش بفریاد و ز خون زیر و زبر خونین خوشا آن صبح و آن فزت و رب الکعبه را گفتن به قربانگاه عشق و عاشقى پا تا به سر خونین شهادت مىدهد بر خون پاکش مسجد کوفه که شد محراب و صحن و منبر و دیوار و در خونین عدالتسر بزانوى غم است و داد مىگرید که ما هم با على مدفون شدیم اما جگر خونین چو نخل سر فراز قامتش در خاک مدفون شد نمىروید به نخلستان دگر نخلى، مگر خونین حدیثخون و شمشیر و فراق میر نخلستان بگوش چاه مىگوید نسیم مویهگر خونین زت زیاد ........... یا حق. نوشته شده توسط: مملی سیا ******* ************ ********************************* ************ ******* i لیست کل یادداشت های این وبلاگ هنوزحرفهایم تمام نشده ********************************* |
||||
******************** :: درباره من :: ******************** :: لینک به وبلاگ :: ******************** :: آرشیو :: تابستان 1386 ******************** :: وضعیت من در یاهو:: ******************** :: نوای وبلاگ::
******************** :: خبرنامه ::
******************** |
||||