u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه
سه شنبه 85/11/10 ساعت 1:16 صبح i واگویههای یل ام البنین که بالهایش بر زمین افتاد برادرم! حسین! ای مولای من! مرا اذن فرما. آهنگ میدان کردهام. دیگر تاب شنیدن صوت اندوهگین فرزندان حرم را ندارم. برادرم! ای پسر فاطمه! مرا اجازه فرما تا به سوی علقمه رهسپار شوم. نگاه کن، کودکان فریاد "العطش" غریبانهشان بر آسمان بلند است. نگاه کن! دل فرشتگان کهکشان از خشکی لبان دخترکان حرم، آتش گرفته است. این دل عباس است که میجوشد. این غیرت حیدر است که در سینهاش میخروشد. برادرم! مگذار این عقده بر دلم برجای ماند. مگذار شرمنده روی زینب گردم. مگذار نالههای اهل حرم، بیش از این آتشم زند. بگذار راهی شوم. نگاه کن، این توشه من است. اشکی روان از گونههایم و تیغی بران چون ذوالفقار پدر و سینهای توفان زده از یاد مادر. نگاه کن. شریعه را بستهاند. آب از جریان افتاده است. نه! این قلب عباس است که از تپش ایستاده است. برادرم. بگذار شرمنده روی اهل حرم نگردم. دیگر طاقتم به سر آمده است. اذنم ده. به فرمان توام ای مولای من! اگر دیگران به تو مولا میگویند; تو هم مولای منی هم برادرم. و اگر چنین است پس بگذار حق برادریمان را اداکنم. برادرم! دیروز آن دنیازده دون صفت، اماننامه برای خاندان بنی کلاب آورده بود. آن هنگام که امان نامه او دیدم، قلبم آتش گرفت. قلبی که جز شراره عشق تو در آن زبانه نمیکشد. برادر جان! حسین! ای مولای من! بگذار روانه شریعه شوم. میخواهم آب بیاورم. ای آب تو اینجا چه آرام نشستهای، ای آب تا ابد از روی آسمان شرمندهای. ای آب چگونه از کنار خیام آلالله میگذری و قلب خسته آنان را میدری. ای آب تا ابد گریه کن، حسین تشنه است و فرزندانی که در اضطراب و واهمهاند و تنها امیدشان حسین است و عباس که آمده است تا آب بیاورد. ای آب، چه گوارا بر دستان من میغلتی. چه هوسناک بر کف دستانم بر من میخندی. نه! مباد که از تو بنوشم و حسین و فرزندانش نوای العطش گویند. بریده باد دستانم اگر از تو بنوشم و حسین تشنه باشد. خدایا! تو شاهد باش. این آب ارزانی فاطمه است. پس چه سان از فرزندان او دریغ میکنند. مهریهای را که در آفرینش زمین به نام فاطمه رقم خورده است. خدایا تو شاهد باش. عباس از این آب ننوشید. ای مشک خالی از آب. چه زیبا نجوایی دارد. صدای پر شدن تو. سریعتر خیام در انتظار تواند و چشم به راه من. ای اسب تیزتر برو. چون ابر در آسمان، نگاه حسین به علقمه است. نمیدانم در دل او چه میگذرد؟ خدایا! این لشکر چرا با ما آن میکنند که با کفار حربی میکنند. خدایا! چون باران بر من سنگ فرود میآید، تیر به سویم. اگر نبود مشکی که بر دوشم نهادهاند و سقایتبرترین بندگان آفرینش که بر عهدهام گذاردهاند، مینگریستند که عباس در برابرتان ایستاده است. منم! عباس! فرزند همان مردی که در فراز فرود شمشیرش دل کوه آب میگشت. منم از تبار سلسله جبال غیرت و مردی. منم فرزند حیدر کرار! به آفریدگار سوگند! دست از حسین برنمیدارم. بیایید تا تیغ ذوالفقارم ارزانیتان باشد. بیایید تا نعره حیدریام صاعقهوار بر پیکرتان فرود آید. و این دستم ارزانی حسین! و آن دستم ارزانی زینب! و چشمم ارزانی مادر! و این جسمم فدای دردانه پیامبر! اما مشک را نزنید! بگذارید قطرهای به کام تشنه حسین برسد. خدایا! ببین با فرزند مرتضی چه میکنند. ببین دستی در بدن ندارم. ببین با صورت بر زمین میآیم. برادرم! مرا دریاب! حسینم! عباس را کشتند. برادرم! بیا! خدایا این قوم دل رقیه را شکستند. دل دخترکان حرم را و فرزندان پیامآور عشق را. خدایا! اینان دل زینب را آزردند. حسین چشم به راه من است. حسین جان! بیا! مرا کشتند همین !!!!! زت زیاد ....... یاحق. نوشته شده توسط: مملی سیا ******* ************ ********************************* ************ ******* i لیست کل یادداشت های این وبلاگ هنوزحرفهایم تمام نشده ********************************* |
||||
******************** :: درباره من :: ******************** :: لینک به وبلاگ :: ******************** :: آرشیو :: تابستان 1386 ******************** :: وضعیت من در یاهو:: ******************** :: نوای وبلاگ::
******************** :: خبرنامه ::
******************** |
||||