u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه
سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح
یادش بخیر روزهاى آغازین فصل بهار، موسم عطر گل و شکفتنها، به میهمانى دلهاى بىقرار مىروم . به یاد مىآورم گذشته را، آن هنگام که به جبهه مىرفتى، با سن کمى که داشتى، آن قدر بزرگ بودى که لباس شهامت و مردانگى به تن کرده، رهسپار سرزمینى شدى که قدسیان به قداستش غبطه مىخوردند . به شلمچه، به جنوب، به زمینهاى گرم و در انتظار، به میعادگاه عاشقان و کربلاى ایران . به یاد مىآورم که چگونه در گودالهایى که به دستخود حفر کرده بودى، شبانگاهان مناجات مىکردى و مىگفتى: مىخواهم زیستن در دخمههاى تاریک را تجربه کنم . آن قدر زیبا مناجات مىکردى که نواى زیباى کلامت، دلها را بىقرار مىکرد . وقتى که ایوان رفیع شب با چلچراغ ستارگانش در انتظارت بود، دستهایت را رو به سوى آسمان مىگشودى و آن قدر شجاع بودى که گلولهها را چاشنى شبانه مىخواندى، در بزم شبانهات و من آرزو مىکردم که کاش بارانى بودم که ابر مرا بر جبین نورانىات مىریخت تا غبار خستگى را از سیماى منور و الهى تو بزدایم و فداى تو و آرمان بلندت شوم . آن روزها خدا روى شانههاى همه باریده بود و پوتینها از طراوتِ دویدن پر بود و لباسهاى خاکى، بچهها را سر مىکشیدند. همه دوست داشتند «بسم اللهى» بگویند و شلمچه را قرائت کنند. فانوسقهها کمرها را تنگ در آغوش مىگرفتند و طعم حجله در کوچهها مىدوید. هر روز تابوتى مىرسید و شهیدى که گلولهاى را مضمضه کرده بود، به هر کس مشتى هواى تازه مىبخشید. ریهها پر از تازگى بودند. آن روزها چشم و دل دود و دم کور بود. یادش به خیر! چه روزهایى بود! در زمین، ترانههاى هستى شناور بود و در زمان، صداى پاى اسفندیار به گوش مىرسید. سلام ما به تو اى شلمچه، یادگار استخوانهاى شهداى گمنام و اى معبر وصل، اى سجدهگاه شهیدان، اى میخانه عشق، اى مغموم نشسته در انتظار قیامت، اى نشان همدردى و اى بهشت جوانمردى . اى دیار عجیب! تو مثل شهیدان، غریبى غریب، اى مفهوم عشق! اى معنى استخوان و پلاک . چه تنها نشستهاى . چه بىیار و یاور ماندهاى . تو که روزى پادگان یاران مهدى (عج) بودى . منتظر بمان تا مهدى (عج) بیاید و انتقام پرستوهاى به خون غلتیده تو را بگیرد . تو همانى که دائم نماز مىخواندى. جرعه جرعه زیارت عاشورا مىنوشیدى. مدام ختم قرآن مىکردى و من، حسرت خورِ کارهایت بودم. حسرت خورِ آن توفیقِ عجیب و آن برکت زیادى که به زندگىات و دلت افتاده بود. یادت هست ! گفتم نماز؟ گفتى عشق. گفتم نماز؟ گفتى سوختن. گفتم نماز؟ گفتى پرواز! به خدا تا وقتى که بال وانکردى، معنىِ پرواز را نمىدانستم و تا وقتى که پر نگشودى، معنى نماز، برایم درست مفهوم نبود. معنى نماز برایت آن سه جمله بود: «عشق و سوختن و پرواز کردن»! تو چه زود آموختى که بر دیوار قلبت عشق حق را حک کنى و دریچه دلت را جز به روى پاک سرشتان نگشایى . چه نیک فرا گرفتى که خاک، جاى عرشیان نیست و چه زیبا تفسیر کردى صراط مستقیم را . چه زود سکوى صعود به سوى معبود را یافتى و مرا با اندوهى به وسعت آسمان تنها گذاشتى . اى مرد مرد! تفسیر حقیقى عبد صالحى که از میان خاکیان، در اوج سپهر آدمیت درخشیدى . اکنون چه کنم در هجر تو که حتى، مرا تاب نگریستن در چشمهایت نیست . چشمهایى که گویى هزاران هزار کتاب ایمان در خود دارند; چشمهایى که مستانه مىنگرند; چشمهایى که از من و امثال من پرسشهایى بسیار دارند که چه کردید پس از ما و از خون ما چگونه پاسدارى کردید؟ آرى مرا تاب نگریستن در چشمهاى تو نیست و من ابهت نگاهت را تاب نمىآورم و نمىتوانم پاسخگوى این همه پرسش به حق تو باشم، نمىتوانم، نه، نمىتوانم . تو رفتى و من با هزاران غم ماندم و من مىگویم: در غم نبودنت، با چشمهایى یتیم ندیدنت، با چشمهایى حسرت بار و شرمسار، مىگریم براى تو، با چشم تمام خاکیان . برایتبا قلبى مملو از حسرت گذشتهها مىگریم . به حال خودم که از همه جا وامانده شدم، مىگریم . به امید آن که شفاعت ما را در پیشگاه اقدس اله بپذیرى و از معشوق و معبود خویش بخواهى که ما را به تو ملحق کند . تا در راه دین و ایمان به کاروان نور ملحق گردیم . همین !!!!!! زت زیاد ....... یا حق. نوشته شده توسط: مملی سیا ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح دنبال چى هستى؟ چه مىخواهى؟ دلت گرفته یا نه، از خوشى نمىدانى چکار کنى، ها؟ راستش را بگو! نکند... اصلاً بىخیال هرکه هستى باش. خوبى براى خودت. بدى براى خودت، من هم مثل تو فقط آمدهام که دو کلمه حرف دل بزنم و بروم. چه فرقى دارد که کى آن را مىخواند. تو نه، آن یکى. من هم یکى هستم مثل خودت. چشم به هم بگذارى جوانى تمام شده و رفته پى کارش. اما من و تو چى از آن فهمیدیم؟ هیچ! غیر از این است؟ آدما وقتى خسته و دلتنگ مىشن، دست به کاراى مختلف و عجیبى مىزنن. بعضىها فقط با یه گرد و غبارى که تو چشمشون بره، به زمین و زمان، بد مىگن و غُر مىزنن، که چرا وقتى باد مىیاد، خاک بلند مىشه. بعضىها هم بر عکس، هیچى نمىگن، شکایت نمىکنن و با کسى هم، درد دل نمىکنن ؛ فقط تو خودشون مىریزن و حرص مىخورن، ولى یک کلمه حرف نمىزنن! زندگى بهانهاى استبراى ما تا بتوانیم گاهى دلمان را به سمت و سویى بکشانیم که عطر حضور مىدهد . جانمازم راکه باز میکنم، عطر مهر و تسبیح کربلا میپیچد توی فضا. هرچه به مغزم فشار میآورم چیزی از کربلا به یادم نمیآید. نیزه ... خون ... عطش ... همین، فقط همینهاست که از کربلا توی ذهنم حک شده است. نگاهم به شال سیاهِ توی جانمازم که میافتد، نمیدانم چرا بیاختیار گریهام میگیرد. نمیدانم شاید برای خودم گریه میکنم. شاید به یاد هالة سیاهی که اطراف قلبم را گرفته، میافتم. شال را بر میدارم. یاد شبهایی که با این شال راه میافتادم به سمت هیئت و ... ارتباطم با خدا غبار گرفته است. فهرست دعاها را از یاد بردهام. نمیدانم شاید هم آنها مرا از خاطر بردهاند. مدتهاست که دیگر عهدی با دعای «عهد» نبستهام. آنقدر جمعهها تند آمدهاند و رفتهاند که دیگر حسابش از دستم رفته که چند صبح جمعه دعای «ندبه» سر ندادهام. نمیدانم چرا یکهو این طور شد. نمیدانم این خواب سنگین از کجا پیدایش شد که اینطور گیجم کرد؟ گیجم، خیلی گیج، یعنی سالهاست که دیگر حواسم سرجایش نیست. همینطور برای خودش هرجا که میخواهد میرود. راستی چه شد که ارتباطم با خدا اینقدر غبار گرفت؟!!!!!!!! ابلیس آنچنان به ریش من مىخندد که قهقههاش اشک هر دلسوختهاى را درمىآورد. به خودم میگم بابا کوتاه بیا چی شده ؟!!!!! در این مسیر پرپیچ و خم زندگى، جادههاى توفیق و استغفار هم هست. در این جاده، شبها و روزهایى از گریه و حسرت را پیش رو دارى و چهقدر خوب است در این جاده، گام برداشتن. مىدانى در این جاده، لذتى زیبا را از بارندگى خودت خواهى دید. لااقل، کمى سبک مىشوى و براى پرنده شدن، فضا را باز مىبینى. باور کن هنوز «او» تو را مىخواند. هنوز او تو را از خود نرانده و دوست ندارد کسى را که جزئى از خودش است، براند. تلاش کن تا به روشنایى و نور برسى، هر چند: عمرى بجز بیهوده بودن سر نکردیم تقویمها گفتند و ما باور نکردیم اما راه شیرینى به نام «توبه» باز است. «توبه»، همان پنجره نورانى امید است که خداوند پیش روى بندگانِ عاصى و پشیمان خود گشوده است. اگر چه توبه کردن و بازگشت به آغوش رحمت الهى، ویژه ساعات و روزهاى خاصى نیست و بنده گنهکار مىتواند در هر وقت و در هر مکان از کرده خویش نادِم گردد و توبه نماید، اما اوقاتى نیز وجود دارند که توبه کردن در آنها سفارش شده است و امکان و مقتضیات توبه در آن زمانها فراهمتر است؛ اوقاتى همچون ماه مبارک رمضان که هر لحظه و ساعتش به خاطر آکنده بودن از لطف و عنایت و غفران خدا، انسان را به بازگشت به سوى پروردگار و واقع شدن در معرض نسیمهاى آمرزش و بخشش او فرامىخواند. از اینرو، یکى از آداب ویژه روزهداران این ماه، و مقدمترین آنها، انجام توبه و درخواست مغفرت الهى است، و در هر شب این ماه، فرشتهاى روزهداران را ندا مىدهد که «آیا توبه کننده و آمرزش خواهندهاى نیست؟» پس واى به حال ما اگر ماه رمضان را به پایان بریم و همچنان بارىگران از گناه و نافرمانى خدا بردوش داشته باشیم، که پیامبرصلىاللهعلیهوآله فرمود: «تیره بخت کسى است که از مغفرت خدا در این ماهِ بزرگ محروم گردد». همین !!!! زت زیاد ...... یا حق. نوشته شده توسط: مملی سیا ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح فقط سه دقیقه وقتت رو زیاد نمىگیرم . منبر هم نمىخوام برم . فقط دو کلمه حرف حساب توى گلویم گیر کرده و دو گوش شنوا مىخواد . چند وقت پیش یه آمارى دیدم که سرم مثل سوپاپ زودپز سوت کشید . چه آمارى؟! میانگین آمار مطالعه در ایران . هر ایرانى در طى شبانه روز فقط سه دقیقه مطالعه مىکند! در حالى که در کشورهاى مجاور یعنى شوروى سابق، این میانگین به سه ساعت در شبانه روز و در کشور ژاپن به هفتساعت مىرسد! حالا کجا شو دیدى؟ مىدونى شلوغترین مکان عمومى در کشورهاى غربى کجاست؟ پارک؟ سینما؟ کناردریا؟ نه! جایى که شاید فکرش روهم نکنى - کتابخونه! بله، کتابخونهها پر رفت و آمدترین مکان عمومى در کشورهاى غربىاند . همونهایى که ابتذال و بىفرهنگى رو به نام تمدن به کشورهاى جهان سومى پاس مىدن، خودشون به علم و تکنولوژى چهارچنگولى چسبیدند و هر روز هم دارند پیشرفت مىکنند . اون وقت جوون شرقى به سیگار و سىدىهاى مایکل جکسون مىنازه وخبر نداره چه کلاه گشادى سرش رفته! البته، ناگفته نمونه که در این شلم شورباى فرهنگى، عدهى قلیلى هم فریاد واکتابا و واعلما سر مىدن . ولى به نظر من این حرفا کارى از پیش نمىبره! براى حل این معضل بزرگ هر کس باید از خودش شروع کنه . دستت رو بذار رو زانوت و بگو یا على ( علیه السلام)، از همون کتاب کوچک و غبار گرفتهى کتابخونهت شروع کن . مگه نه اینکه ما ایرانیا از سابقهى کهن و دیرین فرهنگ و تمدن و علم برخورداریم . مولا امام جعفر صادق ( علیه السلام) جملهى قشنگى فرمودهاند که دیگه حرفى براى گفتن باقى نمىذاره: «شما شیعیان مایهى آبروى ما باشید، نه مایهى ننگ و عار ما!» زت زیاد ........ یا حق. نوشته شده توسط: مملی سیا ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح خاتون آفتاب زینب (س) ! برخیز که هنوز، کاروان کربلا چشم به دستان نوازشگر تو دوخته است . هنوز کودکان تبدار، تشنه محبتبیکران تواند . برخیز! که هنوز این خاک سوخته، خنکاى نسیم نگاه تو را فریاد مىزند ... و این صحراى تشنه، محتاج شبنمى از چشمانتوست که به گل نشیند . هنوز بر فراز بلنداى نیزهها، نام مقدس تو، فریاد مىشود و پیکرهاى خون آلود، قیام تو را چشم انتظارند ... هنوز گهواره کودکان، تلنگر دستان تو را مىطلبد و گلدستهها اذان یاد تو را زمزمه مىکند . هنوز پشت همه پندارهاى سرخ، پشت همه زمانهاى کبود، پشت همه پیشانىهاى شکسته، پشت همه زخمهاى شکوفا، خیال تو مىوزد و هنوز زمین پس از سالها، معجزهى پیامبر گونهات را در شام فراموش نکرده است ... خاتون آفتاب! کودکان را به که مىسپارى؟ شام را بیش از این در تیرگى زنجیرها، فرو مگذار و دلهاى ویران از عشق را بیشاز این خراب مکن! در خرابههاى شام هنوز طفلى، سرگردانى لحظات را خون مىگرید و در نىنواترین لحظات، اسبى تکیده، رد پاى مهربان تورا مبهوت است . برخیز! تنهاترین پیام رسان زن! که آنچه در خون به تماشا نشستى جز زیبایى نبود و آنچه در زخمها و تشنگىها، دیدى، جز روشنى، برخیز! اى خاتون شرقىترین! بس است جان سوزى دلها در کربلا و دلتنگى روزهاى بىبرادرى بس است، پریشانى خیمهها در عاشورا و غریبى شام در مرثیه تشنگى . بس است، دل مردگى زمین در نىنوا و خاموشى لبهاى عطشان! بس است، جانگدازى سرها بر فراز نیزهها و تلاوت زخم آگین حنجرههاى سوخته، اى مفهوم مجسم (ما رایت الا جمیلا) اى پر افتخارترین تاریخ مظلومیت! افشا کننده پرونده سیاه خاندان یزید! خون على (ع) و فاطمه (س) در رگهاى تو جارىبود که عظمت دروغین بتها را در هم شکستى و فریاد خونخواهى را در ذهن وجدانهاى خفته بیدار نمودى! اى نفس مطمئنه! پیامبر کاروان کربلا! اسطوره پرستارى! در سوزناکى فریادها! تاریخ، بهترین گواه صبورى توست، درتجلىگاه خونین تنهاى پاره پاره، به راستى، کدام جانفشانى بالاتر از اینکه: (او کشته نمىشود، مگر من هم با او کشته شوم) کدام عشق زیباتر از اینکه مصیبتها را هدیه خدا بدانى، اى مصیبت کشیده بزرگترین مصایب عالم! نام تو، برابر همه گذشتاز خویشتن است; کانون مهر و عشق است، فرهنگ پایدارى است . اى تاریخ گویاى نهضت عاشورا! زینب! زت زیاد ....... یا حق. نوشته شده توسط: مملی سیا ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح
مهربان پروردگار! به پاسداشت مهرورزی تو، روزه گرفتیم و اکنون به نماز فطرت، پاک میرویم و در آبی رحمتت روح و جان می شوییم و تن پوش آمرزش بر تن می نماییم. در این لحظه های سبز استجابت، شاخه های نخل آرزو را در دست می گیریم و ظهور موعود آخرین را از تو میخواهیم زت زیاد ...... یا حق نوشته شده توسط: مملی سیا ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح
آن روز که برخاستی کودکان و علی بر سر سفره غذا بودند. عباست را آرام در آغوش گرفتی و نزدشان رفتی و ناگهان همه دیدند بجز زمین که بر گرد سر این کودکان و پدرشان می چرخد کودک شیرخواره ای و مادرش نیز خود به تنهایی گردشی عظیم آفریده اند که عالمیان را انگشت حیرت به دهان گذاشته. عباس من به فدایتان! آرام آرام میگفتی و میگریستی. به فدای تو حسن جان! به فدای تو زینب جان. به فدای تو ام کلثوم و ناگهان دیگر فدایش کردی... به فدایت شود حسین فاطمه. من کنیز این خانه ام و شمایان اربابان فضل و کمال! کنیززاده را چه به برابری و برادری با شما... نامت فاطمه بود؛ اما دوست نداشتی فاطمه صدایت کند. نخستین بار که تو را فاطمه خواندند، نشستی و در غم تنهاترین بانوی آسمانی، زار گریستی و یادش را در دل زنده نگاه داشتی. خود را با آفتاب عظمت او مقایسه نمودی و گفتی: "مرا فاطمه مخوانید. فاطمه کوثر رسول است، مادر هستی است. من کنیز اویم، البته اگر این افتخار نصیبم شود." آری، تو کوثر رسول نبودی؛ اما درس آموخته مکتب او بودی، اما اکنون بقیع، مهمانی تازه دارد. رفتی و عاشقانه در جوار مادر علی (ع) و فرزند او امام حسن مجتبی (ع) رخ در خاک دلربای بقیع کشیدی. غروب غم انگیز تو بانوی فاطمی سرشت را به حق باوران و شیفتگان خاندان رسول اکرم (ص) تسلیت می گویم.
زت زیاد ..... یا حق.
نوشته شده توسط: مملی سیا ******* ************ ********************************* ************ ******* i لیست کل یادداشت های این وبلاگ هنوزحرفهایم تمام نشده ********************************* |
||||
******************** :: درباره من :: ******************** :: لینک به وبلاگ :: ******************** :: آرشیو :: تابستان 1386 ******************** :: وضعیت من در یاهو:: ******************** :: نوای وبلاگ::
******************** :: خبرنامه ::
******************** |
||||