سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مملی سیا - عاشق یل ام البنین

هرگاه خداوند، بنده ای از امّتم را دوست بدارد، محبّتش را در دل های برگزیدگانش، در جان های فرشتگانش و ساکنان عرشش می افکند، تا دوستش بدارند . به حقیقتْ چنین کسی، دوستدار خدا است . خوشا به حالش! و اورا در روز قیامتْ نزد خداوند، حقّ شفاعت است . [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]

u کل بازدیدها : 8029

u بازدیدهای امروز : 4

u بازدیدهای دیروز : 2

u  RSS 

u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه

سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح

i 

یکى قطره باران ز ابرى چکید

خجل شد چو پهناى دریا بدید

که جایى که دریاست، من کیستم

گر او هست، حقا که من نیستم

یکى از سرداران سپاه در حسینیه حضرت ابوالفضل طلاییه، در جمع دانشجویان راهیان نور گفت:

بچه های تفحص، چند شهید پیدا کرده بودند که یکى از آنها بوى عطر خاصى مى‏داد . به جمعیت‏حاضر گفتم: یک نفر بیاید و این استخوان‏هاى خرد شده را بو بکند . یک دانشجوى مشهدى آمد و شهید را بویید و بعد غش کرد; سپس یک جوان اهل کرج آمد و جمجمه شهید را بویید; سپس با تعجب گفت: آیا به این عطر و گلاب زده‏اید؟ گفتیم: نه ، بقیه اعضاى این شهید مظلوم نیز موجوداست و ... . این جوان شروع کرد به گریه و گفت: من آمدم شما را مسخره کنم،  مى‏بینم این بدن 12 سال زیر خاک بوده، اما بوى عطرش این فضا را پر کرده، ولى من 24 سال از خداوند عمر گرفتم و هنوز بوى شک و تردید مى‏دهم .

نسل جوان ما در مواجهه با این همه فداکارى و جانبازى، به سرعت‏به زندگى الهى و پرواز عرفانى دل مى‏بندد و حماسه شهدا و ماندگارى یادشان و تاثیرگذارى اخلاصشان را تایید نداى فطرت خویش مى‏یابد.

امروز سفر به سرزمین خاطره‏ها و حماسه‏ها، موجب عزم و تصمیم جدید در زندگى مى‏شود و جوانان ما را از بى هدف زیستن بر حذر مى‏دارد و دریچه‏اى جدید به سوى خدا و معراج و تعالى به رویشان مى‏گشاید .

امام راحل مى‏گوید:

«قدم اول در سلوک، یقظه (بیدارى) است‏» و پس از آن عزم و اراده بر حرکت‏به سوى محبوب .

و بهترین تاثیر مناطق جنگى همین است که حالت‏بیدارى و شرمندگى در جوانان و زائران ایجاد نموده است . بیشتر مطالبى که بر روى کفن شهیدان و یا تابوت کاروان شهدا نوشته شده است، این جمله است: «شهدا شرمنده‏ایم‏» .

همین!!!!!!

زت زیاد ........ یا حق.


نوشته شده توسط: مملی سیا

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******

سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح

i 

سـالـروز ولادت‎‎ بـا سعـادت بـزرگ‎ پرچمدار عاشورا, حضرت‎ حسین‎‎ بن علـی‎ (ع) و میلاد علمدار کربلا , ماه‎ منیر بنـی‎ هـاشـم‎ اباالفضل‎ العباس‎ (ع) و خجسته‎ زاد روز سیـد الساجدین‎‎‎‎ , حضرت‎ زین العابـدیـن علـی‎ بـن الحسین‎‎ (ع) بر شیفتگان حضرتش‎ مبارک‎ باد.

ایــن‎ روزهـــا در گـــوشــــه‎ گــــوشــــه‎‎ پـایـتخـت‎ ایران‎ بوی‎ یاس‎ به مشام‎ می‎‎ رسد, شـادی‎‎‎ هـای زندگـی دنـیــوی در زیبـاتـریـن‎ روزهای‎ آسمانـی‎ با هلهلـه‎ کروبیـان‎ در هـم‎ آمیـختـه‎ و فضـای‎‎ پرشوری را بـر جـامـعـه‎‎ حکمفرما کرده است‎.
ایران‎‎ این روزها بـا همـه‎ روزهــا و شــب‎ هـای‎ گـذشتـه‎ خـود مـتفــاوت‎‎ اســت, لـبخـنـد در چشمان‎‎ همـه‎‎ شهـرونـدان لانــه کـرده‎‎ اسـت‎ و پرندگان‎ خوش‎ آواز نغمه شادی‎ سرداده‎ اند.
امروز نقطه‎ عطف‎ تاریخ‎ انسانیت‎‎ اسـت, زاد روز مردانی‎ است‎‎ که‎‎ شکوه و جبروت عـرش‎ را با قدوم‎ خود به‎‎ دنیای‎ پست‎ و خاکی‎ هدیه آورد.

در سالروز میلاد امام‎ حسین ( ع ) امام‎ سجاد ( ع ) حضرت‎ ابوالفضل‎ ( ع ) و منجی‎ عالم‎ بشریت‎‎ حـضـرت مهدی‎‎ (عـج‎ ) آکـنـده‎ از شادی و عشق‎ اسـت‎ و شاهد مـدعـای‎‎ آن‎ پـرواز کبوترهای عاشـق‎ برای‎‎ ساختن‎‎ زندگی‎ جـدیـد و آینده‎ ای روشن است‎.
آذین‎‎‎ بستن کوی‎ و برزن , پخش‎ شیرینـی‎ و شکلات‎ در بین‎‎ مردم‎‎ و تعیین مراسم پیونـد مقدس‎ زناشویی‎ در این‎ شبها و روزها نشانـه‎ هایی‎‎ از شادی‎ ایرانی است‎ که‎ در تلفیق‎ بـا شادی‎‎‎ های مذهبی‎‎ رنگ‎ و بوی خاصـی بـه‎ خـود گرفته‎ است‎.

ماه‎‎ مبارک‎ شعبان‎ هنگامه ای‎ اسـت‎ بـس‎ ارجمند که‎ پیـامبـر گـرامـی‎ اسـلام‎ حـضـرت‎ محمد ( ص‎ ) آن‎ را ویژه‎‎ خود بـرشمـرده است‎ و کسانی‎‎ را که‎‎‎ در این‎ ماه به پاک‎ زیسـتـی و عبادت‎ و ذکر روی‎ آورند , یار حقـیـقــی‎ خـود دانسته‎ اند.

در این‎‎‎ ماه‎‎ روزه داشتن شریـف‎ تـریـن کارهاست‎, کاری‎ که‎‎‎ پیشوایان‎ ما همواره بـه آن‎‎‎ پایبند بودند و آن را تـوبـه‎ راستـیـن می‎ شمردند.
شعبانی‎‎ دیگر آمد و فـرصـتـی منـاسـب‎ برای‎‎‎‎ بهره‎ گیری بیشتر از نعمت‎ هـای معنوی و مادی‎ خداوند.

نامگذاری‎ این‎‎ ماه‎ نیز از همین روسـت‎ یعنی‎‎ در آن‎ , نعمت‎ های‎ الهی شعبه‎‎ شعبـه و افزون‎‎‎ افزون, بر بندگان نثار می‎ شونــد و کارهای‎ نیک‎ همچون‎‎ شاخساران پر بر و بـار, ثمرات‎ ارجمند و فراوان‎ می‎ دهند.
از با ارزش‎ ترین‎‎ اعمال‎ مـاه‎ شعـبـان صدقه‎‎‎ دادن‎‎ به نیازمندان و گذشت‎‎ نسبـت بـه بندگان‎ خداوند است‎ .

زت زیاد ....... یا حق.


نوشته شده توسط: مملی سیا

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******

سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح

i 

از علی خواسته بود تا او را شب دفن کنند، گورش را کسی نشناسد، آن دو شیخ از جنازه‌اش تشییع نکنند و علی چنین کرد.

اما کسی نمی‌داند که چگونه؟ و هنوز نمی‌داند کجا؟
در خانه‌اش؟ یا در بقیع؟ معلوم نیست.
و کجای بقیع؟ معلوم نیست.

آنچه معلوم است،‌ رنج علی است، امشب، بر گور فاطمه.

مدینه در دهان شب فرو رفته است، مسلمانان همه خفته‌اند. سکوت مرموز شب گوش به گفت‌وگوی آرام علی دارد.
و علی که سخت تنها مانده است، هم در شهر و هم در خانه، بی‌پیغمبر، بی‌فاطمه. همچون کوهی از درد، بر سر خاک فاطمه نشسته است.
ساعت‌ها است.

شب ـ خاموش و غمگین ـ زمزمه‌ی درد او را گوش می‌دهد. بقیع آرام و خوشبخت و مدینه بی‌وفا و بدبخت، سکوت کرده‌اند، قبر‌های بیدار و خانه‌های خفته می‌شنوند.
نسیم نیمه شب کلماتی را که به سختی از جان علی برمی‌آید، از سر گور فاطمه به خانه‌ خاموش پیغمبر می‌برد:
ـ بر تو، از من و از دخترت ـ که در جوارت فرود آمد و به شتاب به تو پیوست، سلام ای رسول خدا.

................

درمانده و بیچاره بر جا مانده؛ نمی‌دانست چه کند؛ بماند؟ بازگردد؟ چگونه فاطمه را، این‌جا، تنها بگذارد، چگونه تنها به خانه برگردد؟ شهر، گویی دیوی است که در ظلمت زشت شب کمین کرده است. با هزاران توطئه و خیانت و بی‌شرمی انتظار او را می‌کشد.
و چگونه بماند؟ کودکان؟ مردم؟ حقیقت؟ مسؤولیت‌هایی که تنها چشم به راه اویند و رسالت سنگینی که بر آن پیمان بسته است؟

درد چندان سهمگین است که روح توانای او را بیچاره کرده است. نمی‌تواند تصمیم بگیرد، تردید جانش را آزار می‌دهد، برود؟ بماند؟
احساس می‌کند که از هر دو کار عاجز است، نمی‌داند که چه خواهد کرد؟

به فاطمه توضیح می‌دهد: اگر از پیش تو بروم، نه از آن رو است که از ماندن نزد تو ملول گشته‌ام، و اگر همین جا ماندم، نه از آن رو است که به وعده‌ای که خدا به مردم صبور داده است بدگمان شده‌ام.

آنگاه برخاست، ایستاد، به خانه‌ پیغمبر رو کرد، با حالتی که در احساس نمی‌گنجید، گویی می‌خواست به او بگوید که این “ودیعه‌ی عزیز”ی را که به من سپرده‌ای، اکنون به سوی تو بازمی‌گردانم، سخنش را بشنو. از او بخواه، به اصرار بخواه تا برایت همه چیز را بگوید، تا آن‌چه را پس از تو دید یکایک برایت برشمارد.

......................

مریم، مادر عیسی است.
و من خواستم با چنین شیوه‌ای از فاطمه بگویم. باز درماندم:
خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجه‌ی بزرگ است.
دیدم فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد (ص) است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه مادر حسین است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است.
باز دیدم که فاطمه نیست.
نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست.
فاطمه، فاطمه است.

دکتر شریعتی

همین!!!!

زت زیاد ...... یا حق.


نوشته شده توسط: مملی سیا

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******

سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح

i 

بسم رب الشهدا

سلام .راستش خیلی با خودم کلنجار رفتم تا ننویسم.ولی احساس کردم که باید نوشت تا همه بدانند و فکر کنند و تصمیم بگیرند.

آنچه میخوانید فرقهایی است که بنده پس از مدتها تامل و مشورت بین "حسین " و" حوسین" پیدا کردم.حال آنها را میشمارم تا خدای ناکرده "حوسین" را به جای "حسین(ع)" مظلوم و معصوم ننگریم .چرا که آنوقت " این ره که تو میروی به ترکستان است ".

1-اول اینکه "حسین(ع)" یکی بیشتر نیست اما "حوسین" متعدد است یعنی هر مدّاحی برای خودش یک

جور "حوسین" دارد تا آنجا که گفته می شود "حوسین" این مدّاح از "حوسین" آن مدّاح بهتر است.

2-" حسین " نماز را ولو در بحبوحه جنگ در اول وقت به پا میدارد ولی "حوسین" نماز صبح را فدای

شب بیداری حوسینی خود میکند.

3-" حسین " انسان سازی میکند و آدم میخواهد ولو یارانش خود را مصداق "وکلبهم باسط ذراعیه

بالوصید" میدانند اما "حوسین" به یارانش ذکر " من کلب حوسینم" را القا نموده و بیش از این هیچ!!!!

یعنی اینکه کلب میخواهد و سگ پرورش میدهد.

4-درد " حسین " حفظ دین و شرافت انسانی است اما تمام مصائب "حوسین" خلاصه میشود در عطش و سیراب کردن بستگانش.

5-" حسین " را باید از مطهری ها و شیخ جعفر شوشتری ها شناخت ولی "حوسین" را میشود لابلای

آواز و اشعار نا عالمان و نا عارفان جست و ای بسا اهل دین و معرفت شخصیتی مثل "حوسین" را قبول

نداشته باشند یا موهوم و ساخته خیال کج فهمان بپندارند.

6-" حسین " همیشگی است و برای هر لحظه زندگی الگویی کامل است اما "حوسین" فقط ده روز از سال خودنمایی میکند و بقیه سال بهانه ایست برای دور هم آیی دوستان قدیمی.

7-یاران " حسین " او را بنده خدا میدانند ولی حوسینیان نعره " حوسین الهی " سر میدهند.

8-" حسین " هرگز خود را جای کسی جا نزد اما "حوسین" خود را جای " حسین " جا زده است.

9-" حسین " تاثیر " یا حسین " را منوط به پاکی قلب و خلوص و اطاعت از خدا میداند اما "حوسین"

میگوید : هر چه میخواهد دل تنگت بکن ولی " یا حوسین "فراموش نشود.

10- دوستان " حسین " ناخودآگاه خون گریه میکنند اما دوستان " حوسین " خودآگاه خودزنی و مجلس

گرمی می نمایند و خلاصه اعلی درجات قرب را کثرت کبودیهای سر و سینه میدانند و بس.

11-" حسین " را میشود در همه قلبها جست ولی " حوسین " مختص گروههای معدودی است که غیر

از خود را فاقد حب اهل بیت می دانند و به طور ادواری دور هم جمع شده و با حرکاتی عجیب و نامأنوس

وقت گذرانی میکنند.

12-با معیار " حسین " در هر زمانی میشود کربلایی و کوفی را شناخت ولی " حوسین " حامل چند اسم و واقعه است و بس ...... آنهم در ظاهر.

13-" حسین " سحرگاهان با ناله های آسمانی خود بر روی سجاده عشق حلقه اتصال شب روز میشود ولی "حوسین " سحرها......
(سحر آمدم به کویت به شکار رفته بودی تو که سگ نبرده بودی به چه کار رفته بودی)!!!!!!

توضیح :ذکر آخر مجلس بعضی از مجالس حوسینی

14 – " حسین "مشعل دار عقلانیت الهی و عبودیت است اما " حوسین " بسیاری از کارهای خود را به

نام "عشق حوسین " توجیه میکند و همه مبانی عقلی و شرعی را کنار می نهد و تکلیف را از دوش

حوسینیان بر می دارد .

15-در ظهر عاشورای حسینی فقط صدای " الله اکبر ...حی علی الصلوه "شنیده می شود اما در عاشورای حوسینی نعره های " حوسین حوسین " به جنگ اذان می آیند.

16-عاصیان به مجالس " حسین " برای توبه و شفاعت میروند اما در مجالس حوسینی گنه کاران برای

مجلس داری به نحو دلخواه قدم میگذارند .

17-اگر از فقهای دین از مجالس حسینی بپرسیم بدون هیچ شرطی میگویند: " احسن الاعمال " ..اما اگر از مجالس حوسینی بپرسیم میگویند : " اگر وهن دین نباشد!!!! "

18-حرارتی که از " حسین " در قلبهاست << لن تبرد ابدا >> می باشد اما حرارت حوسینی پس از یک

شور حوسینی فروکش کرده و مبدل به شب خاطره و تعریف جک و قهقهه می شود.

19-همت مجالس حسینی کسب معرفت و شعور است ولی تلاش حوسینیان تنظیم بهتر صفها و همسانی ضربات و بالا و پائین پریدن ها و شدت بیشتر شور.

20-برای سوزاندن حسینیان موسیقی و آهنگ لازم نیست اما حوسینیها تا سبک نوحه معلوم نشود که

" پاپ " است یا چیز دیگر حال خوشی پیدا نمی کنند.

21-در مجلس حسینی اشک حرف اول را میزند اما در مجلس حوسینی نعره و فریاد.

22-" حسین " حسینیت خود را حفظ نمود حتی زیر گام اسبها و خنجر کین دشمنان اما " حوسین " زیر

ذره بین معرفت و امام شناسی خود را می بازد .

23-" حسین " همیشه " حسین " است اما " حوسین " گاهی اوقات " حیسین " می شود و چه بسا

" سین " باضافه یک سکسکه بعدش!!!!!!!!.

24-" حسین " برای شنوانیدن حرفهایش به چیزی نیاز ندارد اما " حوسین " برای جلب توجه بیشتر به

بوق و کرنا و طبل و علم و کتل دست می یازد .

25-" حسین " شخصیتی است جهانی و همه آزادگان او را مقتدای خود میدانند اما " حوسین " فقط

موضوعی است برای بعضی از مجالس که نه تنها عمومی نیست بلکه مشروعیت آنها محل اشکال بسیاری از بزرگان است.

26-در مجالس حسینی غریبه تازه وارد با آشنای قدیمی هیچ فرقی ندارد و در یک سطحند اما در مجالس

حوسینی تازه وارد ها مشکوکند و عجیبند و نباید در جایگاه قدیمی ترها بایستند.

27-" حسین " برای حفظ دین جدّش با فریاد رسای << یا سیوف خذینی >> به سوی شهادت شتافت اما " حوسین "دین را به زیر ضربه های کج فهمان می فرستد تا خود بماند.

28-عاشقان " حسین " خودشان را برای " حسین " می خواهند ولی مریدان درویش مسلک " حوسین"

او را بهانه ای کرده اند برای خود خواهی ها و هوسهایشان .

29-آنکه در عاشورای محرم سال 61هجری در کربلا بود " حسین " بود نه " حوسین ".

30-.................؟؟!

همین !!!!

برگرفته از نشریه طاووس

زت زیاد ....... یا حق.


نوشته شده توسط: مملی سیا

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******

سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح

i 

چشمک ستاره‏ها، روى مخمل سرمه‏اى آسمان عادى بود . انگار لشکر ستاره‏ها در پشت‏خاکریز «راه شیرى‏» سنگر گرفته‏اند، تا براى همیشه یاد مردانى را که از روى همین خاک به آسمان راه گشوده‏اند، پاس بدارند . بیرون چادر نشسته بود . در گوشه‏اى تنها .

زیر نور منورها، اشک هایش مثل یاقوت سرخ تلالو داشت . سعید و مسعود همیشه با هم بودند و حالا در این شب پر منور، پیکر مسعود در آغوش سعید بود . چه گریه غریبانه‏اى داشت سعید! پیشانى مسعود را مى‏بوسید و با بغض مى‏گفت:

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد ......... یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد

چند روز پیش مسعود با خودکار میان بچه‏هاى مى‏گشت و از همه مى‏خواست روى پیراهنش را امضاء کنند تا در آن دنیا شفاعتش کنند . هیچ کس نمى‏دانست که خو او باید ما را در آن دنیا شفاعت کند .

بعد از آن شب، چشمان سعید کاسه‏اى شد پر از دریا .

و من هر روز، لحظاتى به زوایاى خاطراتش سر مى‏گذاشتم . . .

قرار نبود بى هم جایى برویم، همیشه حس مى‏کردم روح نیمه کاره‏ام با او کامل مى‏شود . همه در کنار او فرصت مى‏یافتند که خودشان باشند، در عین آن که بى اعتنایى هم نمى‏کرد و با همه گرم مى‏گرفت . وقت مصافحه با دو دست پیش مى‏آمد و با تمام قد، خم مى‏شد .

حرف هایش همان قدر که لطیف و دوست داشتنى براى من بود، غریب بود و دست نیافتنى، مثل پرنده‏اى جا مانده از دسته‏اش به شتاب بال مى‏زد .

همیشه قرآن جیبى کوچکى، همراه داشت که قلب بى قرارش را آرام مى‏کرد .

از او حکایت پشت پرده این انس را جویا شدم . حرفى که برایش دل آرا بوده و به آن تحرک داده بود . به طرف چادر رفت و بعد از کمى، با اقیانوس بى انتها بازگشت .

رو به سمت نجف نشست و من هم در کنارش .

مسعود «نهج البلاغه‏» را گشود با حنجره‏اى حسینى و سوز و گدازى عاشقانه مى‏خواند:

و اعلمو انه شافع مشفع و قائل مصدق:آگاه باشید که شفاعت قرآن پذیرفته و سخنش تصدیق مى‏گردد .

و انه من شفع له القرآن یوم القیامة شفع فیه:آن کس که در قیامت قرآن شفاعتش کند، بخشوده مى‏شود .

و من محل به القرآن یوم القیام صدق علیه :و آن کس که قرآن از او شکایت کند، محکوم است . . .

صدایش مى‏لرزید و دلش از اشتیاق پر بود . آن همه که مى‏خواست پرواز کند . بعد از اندکى، گل خوش بوى دیگرى در باغچه ذکر کاشت .

آقا امام صادق (ع) مى‏فرمایند:وقتى در صحراى محشر بنده مؤمن را به پاى حساب بخوانند . قرآن در زیباترین صورت، جلوى او مى‏آید و مى‏گوید:

یا رب انا القرآن و هذا عبدک المؤمن:خدایا! من قرآنم و این بنده مؤمن توست .

قد کان یتعب نفسه بتلاوتى:خودش را براى خواندن من به رنج مى‏انداخت .

و یطیل لیله بترتیلى و تفیض عیناه اذا تهجد:شبش را در تمرین من طولانى مى‏کرد، از چشم هایش اشک جارى مى‏شد وقتى با من زنده دارى مى‏کرد .

فارضه کما ارضافى:او را خشنود کن همان طور که مرا خشنود کرد .

خداوند مى‏فرماید:اى بنده من! این بهشت‏براى تو مباح است . بخوان و بالا برو و چون آیه‏اى بخواند درجه‏اى بالا رود .

بغض مثل یک پرنده آواره در گلوى زخمى‏ام آشیانه ساخته بود . گویا قصد مهاجرت نداشت . نفسم بالا نمى‏آمد .

آن لحظات خیلى سبز گذشت . دلم بى خود مى‏لرزید . بى اختیار لبخندى بر لبانم دوید .

- مسعود جان التماس شفاعت .

او گفت:من ذالذى یشفع عنده الا باذنه:کیست که در نزد او، جز به فرمان او شفاعت کند؟ !

حرف‏هاى بى تلکف او، که در دریاى سینه‏اش موج مى‏زد، تشنگى اعماق وجودم را بر طرف مى‏کرد که:

خمپاره‏اى نزدیکش منفجر شد و ترکش در قلب او نشست . دلش آرام گرفت . امشب، شب پرواز بود و من ماندم با بال‏هاى شکسته .

به امید شفاعت او ..........

همین !!!!!!!!

زت زیاد ............ یا حق.


نوشته شده توسط: مملی سیا

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******

سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح

i 

یادش بخیر

روزهاى آغازین فصل بهار، موسم عطر گل و شکفتن‏ها، به میهمانى دلهاى بى‏قرار مى‏روم .

به یاد مى‏آورم گذشته را، آن هنگام که به جبهه مى‏رفتى، با سن کمى که داشتى، آن قدر بزرگ بودى که لباس شهامت و مردانگى به تن کرده، رهسپار سرزمینى شدى که قدسیان به قداستش غبطه مى‏خوردند .

به شلمچه، به جنوب، به زمین‏هاى گرم و در انتظار، به میعادگاه عاشقان و کربلاى ایران .

به یاد مى‏آورم که چگونه در گودال‏هایى که به دست‏خود حفر کرده بودى، شبانگاهان مناجات مى‏کردى و مى‏گفتى: مى‏خواهم زیستن در دخمه‏هاى تاریک را تجربه کنم . آن قدر زیبا مناجات مى‏کردى که نواى زیباى کلامت، دل‏ها را بى‏قرار مى‏کرد . وقتى که ایوان رفیع شب با چلچراغ ستارگانش در انتظارت بود، دست‏هایت را رو به سوى آسمان مى‏گشودى و آن قدر شجاع بودى که گلوله‏ها را چاشنى شبانه مى‏خواندى، در بزم شبانه‏ات و من آرزو مى‏کردم که کاش بارانى بودم که ابر مرا بر جبین نورانى‏ات مى‏ریخت تا غبار خستگى را از سیماى منور و الهى تو بزدایم و فداى تو و آرمان بلندت شوم .

آن روزها خدا روى شانه‏هاى همه باریده بود و پوتین‏ها از طراوتِ دویدن پر بود و لباس‏هاى خاکى، بچه‏ها را سر مى‏کشیدند. همه دوست داشتند «بسم اللهى» بگویند و شلمچه را قرائت کنند.

فانوسقه‏ها کمرها را تنگ در آغوش مى‏گرفتند و طعم حجله در کوچه‏ها مى‏دوید. هر روز تابوتى مى‏رسید و شهیدى که گلوله‏اى را مضمضه کرده بود، به هر کس مشتى هواى تازه مى‏بخشید. ریه‏ها پر از تازگى بودند. آن روزها چشم و دل دود و دم کور بود.

یادش به خیر! چه روزهایى بود! در زمین، ترانه‏هاى هستى شناور بود و در زمان، صداى پاى اسفندیار به گوش مى‏رسید.

سلام ما به تو اى شلمچه، یادگار استخوانهاى شهداى گمنام و اى معبر وصل، اى سجده‏گاه شهیدان، اى میخانه عشق، اى مغموم نشسته در انتظار قیامت، اى نشان همدردى و اى بهشت جوانمردى . اى دیار عجیب! تو مثل شهیدان، غریبى غریب، اى مفهوم عشق! اى معنى استخوان و پلاک . چه تنها نشسته‏اى . چه بى‏یار و یاور مانده‏اى . تو که روزى پادگان یاران مهدى (عج) بودى . منتظر بمان تا مهدى (عج) بیاید و انتقام پرستوهاى به خون غلتیده تو را بگیرد .

تو همانى که دائم نماز مى‏خواندى. جرعه جرعه زیارت عاشورا مى‏نوشیدى. مدام ختم قرآن مى‏کردى و من، حسرت خورِ کارهایت بودم. حسرت خورِ آن توفیقِ عجیب و آن برکت زیادى که به زندگى‏ات و دلت افتاده بود.

یادت هست ! گفتم نماز؟ گفتى عشق. گفتم نماز؟ گفتى سوختن. گفتم نماز؟ گفتى پرواز!

به خدا تا وقتى که بال وانکردى، معنىِ پرواز را نمى‏دانستم و تا وقتى که پر نگشودى، معنى نماز، برایم درست مفهوم نبود. معنى نماز برایت آن سه جمله بود: «عشق و سوختن و پرواز کردن»!

تو چه زود آموختى که بر دیوار قلبت عشق حق را حک کنى و دریچه دلت را جز به روى پاک سرشتان نگشایى . چه نیک فرا گرفتى که خاک، جاى عرشیان نیست و چه زیبا تفسیر کردى صراط مستقیم را . چه زود سکوى صعود به سوى معبود را یافتى و مرا با اندوهى به وسعت آسمان تنها گذاشتى .

اى مرد مرد! تفسیر حقیقى عبد صالحى که از میان خاکیان، در اوج سپهر آدمیت درخشیدى . اکنون چه کنم در هجر تو که حتى، مرا تاب نگریستن در چشم‏هایت نیست . چشم‏هایى که گویى هزاران هزار کتاب ایمان در خود دارند; چشم‏هایى که مستانه مى‏نگرند; چشم‏هایى که از من و امثال من پرسش‏هایى بسیار دارند که چه کردید پس از ما و از خون ما چگونه پاسدارى کردید؟

آرى مرا تاب نگریستن در چشم‏هاى تو نیست و من ابهت نگاهت را تاب نمى‏آورم و نمى‏توانم پاسخ‏گوى این همه پرسش به حق تو باشم، نمى‏توانم، نه، نمى‏توانم .

تو رفتى و من با هزاران غم ماندم و من مى‏گویم: در غم نبودنت، با چشم‏هایى یتیم ندیدنت، با چشم‏هایى حسرت بار و شرمسار، مى‏گریم براى تو، با چشم تمام خاکیان . برایت‏با قلبى مملو از حسرت گذشته‏ها مى‏گریم . به حال خودم که از همه جا وامانده شدم، مى‏گریم .

به امید آن که شفاعت ما را در پیشگاه اقدس اله بپذیرى و از معشوق و معبود خویش بخواهى که ما را به تو ملحق کند . تا در راه دین و ایمان به کاروان نور ملحق گردیم .

همین !!!!!!

زت زیاد ....... یا حق.


نوشته شده توسط: مملی سیا

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******

سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح

i در این مهلت کوتاه ......

دنبال چى هستى؟ چه مى‏خواهى؟ دلت گرفته یا نه، از خوشى نمى‏دانى چکار کنى، ها؟ راستش را بگو! نکند...

اصلاً بى‏خیال هرکه هستى باش. خوبى براى خودت. بدى براى خودت، من هم مثل تو فقط آمده‏ام که دو کلمه حرف دل بزنم و بروم. چه فرقى دارد که کى آن را مى‏خواند. تو نه، آن یکى. من هم یکى هستم مثل خودت.  چشم به هم بگذارى جوانى تمام شده و رفته پى کارش. اما من و تو چى از آن فهمیدیم؟ هیچ! غیر از این است؟

آدما وقتى خسته و دلتنگ مى‏شن، دست به کاراى مختلف و عجیبى مى‏زنن. بعضى‏ها فقط با یه گرد و غبارى که تو چشمشون بره، به زمین و زمان، بد مى‏گن و غُر مى‏زنن، که چرا وقتى باد مى‏یاد، خاک بلند مى‏شه. بعضى‏ها هم بر عکس، هیچى نمى‏گن، شکایت نمى‏کنن و با کسى هم، درد دل نمى‏کنن ؛ فقط تو خودشون مى‏ریزن و حرص مى‏خورن، ولى یک کلمه حرف نمى‏زنن!

زندگى بهانه‏اى است‏براى ما تا بتوانیم گاهى دلمان را به سمت و سویى بکشانیم که عطر حضور مى‏دهد .

جانمازم راکه باز می‌کنم، عطر مهر و تسبیح کربلا می‌پیچد توی فضا. هرچه به مغزم فشار می‌آورم چیزی از کربلا به یادم نمی‌آید. نیزه ... خون ... عطش ... همین، فقط همین‌هاست که از کربلا توی ذهنم حک شده است. نگاهم به شال سیاهِ توی جانمازم که می‌افتد، نمی‌دانم چرا بی‌اختیار گریه‌ام می‌گیرد. نمی‌دانم شاید برای خودم گریه می‌کنم. شاید به یاد هالة سیاهی که اطراف قلبم را گرفته، می‌افتم. شال را بر می‌دارم. یاد شب‌‌هایی که با این شال راه می‌افتادم به سمت هیئت و ...

ارتباطم با خدا غبار گرفته است. فهرست دعاها را از یاد برده‌ام. نمی‌دانم شاید هم آن‌ها مرا از خاطر برده‌اند. مدت‌هاست که دیگر عهدی با دعای «عهد» نبسته‌ام. آن‌قدر جمعه‌ها تند آمده‌اند و رفته‌اند که دیگر حسابش از دستم رفته که چند صبح جمعه‌ دعای «ندبه» سر نداده‌ام. نمی‌دانم چرا یک‌هو این طور شد. نمی‌دانم این خواب سنگین از کجا پیدایش شد که این‌طور گیجم کرد؟ گیجم، خیلی گیج، یعنی سال‌هاست که دیگر حواسم سرجایش نیست. همین‌طور برای خودش هرجا که می‌خواهد می‌رود.
کاش یکی پیدا می‌شد، یک مشت آب به صورتم بپاشد تا این خواب لعنتی از سرم بپرد. کاش سیاهی قلبم جای خودش را به شال سیاه توی جانمازم می‌داد و یک روز صبح وقتی از خواب بیدار می‌شدم، می‌دیدم که همسایة خورشید شده‌ام و پنجره‌ام رو به خانة او باز می‌شود ...

راستی چه شد که ارتباطم با خدا این‌قدر غبار گرفت؟!!!!!!!!

ابلیس آنچنان به ریش من  مى‏خندد که قهقهه‏اش اشک هر دلسوخته‏اى را درمى‏آورد.

به خودم میگم بابا کوتاه بیا چی شده ؟!!!!!

در این مسیر پرپیچ و خم زندگى، جاده‏هاى توفیق و استغفار هم هست. در این جاده، شب‏ها و روزهایى از گریه و حسرت را پیش رو دارى و چه‏قدر خوب است در این جاده، گام برداشتن. مى‏دانى در این جاده، لذتى زیبا را از بارندگى خودت خواهى دید. لااقل، کمى سبک مى‏شوى و براى پرنده شدن، فضا را باز مى‏بینى.

باور کن هنوز «او» تو را مى‏خواند. هنوز او تو را از خود نرانده و دوست ندارد کسى را که جزئى از خودش است، براند. تلاش کن تا به روشنایى و نور برسى، هر چند:

عمرى بجز بیهوده بودن سر نکردیم

تقویم‏ها گفتند و ما باور نکردیم

اما راه شیرینى به نام «توبه» باز است.

«توبه»، همان پنجره نورانى امید است که خداوند پیش روى بندگانِ عاصى و پشیمان خود گشوده است.

اگر چه توبه کردن و بازگشت به آغوش رحمت الهى، ویژه ساعات و روزهاى خاصى نیست و بنده گنه‏کار مى‏تواند در هر وقت و در هر مکان از کرده خویش نادِم گردد و توبه نماید، اما اوقاتى نیز وجود دارند که توبه کردن در آنها سفارش شده است و امکان و مقتضیات توبه در آن زمان‏ها فراهم‏تر است؛ اوقاتى همچون ماه مبارک رمضان که هر لحظه و ساعتش به خاطر آکنده بودن از لطف و عنایت و غفران خدا، انسان را به بازگشت به سوى پروردگار و واقع شدن در معرض نسیم‏هاى آمرزش و بخشش او فرامى‏خواند. از این‏رو، یکى از آداب ویژه روزه‏داران این ماه، و مقدم‏ترین آنها، انجام توبه و درخواست مغفرت الهى است، و در هر شب این ماه، فرشته‏اى روزه‏داران را ندا مى‏دهد که «آیا توبه کننده و آمرزش خواهنده‏اى نیست؟»

 پس واى به حال ما اگر ماه رمضان را به پایان بریم و همچنان بارى‏گران از گناه و نافرمانى خدا بردوش داشته باشیم، که پیامبرصلى‏الله‏علیه‏وآله فرمود: «تیره بخت کسى است که از مغفرت خدا در این ماهِ بزرگ محروم گردد».

همین !!!!

زت زیاد ...... یا حق.


نوشته شده توسط: مملی سیا

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******

سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح

i 

فقط سه دقیقه

وقتت رو زیاد نمى‏گیرم . منبر هم نمى‏خوام برم . فقط دو کلمه حرف حساب توى گلویم گیر کرده و دو گوش شنوا مى‏خواد .

چند وقت پیش یه آمارى دیدم که سرم مثل سوپاپ زودپز سوت کشید . چه آمارى؟! میانگین آمار مطالعه در ایران . هر ایرانى در طى شبانه روز فقط سه دقیقه مطالعه مى‏کند! در حالى که در کشورهاى مجاور یعنى شوروى سابق، این میانگین به سه ساعت در شبانه روز و در کشور ژاپن به هفت‏ساعت مى‏رسد! حالا کجا شو دیدى؟

مى‏دونى شلوغ‏ترین مکان عمومى در کشورهاى غربى کجاست؟ پارک؟ سینما؟ کناردریا؟

نه! جایى که شاید فکرش روهم نکنى - کتابخونه!

بله، کتابخونه‏ها پر رفت و آمدترین مکان عمومى در کشورهاى غربى‏اند . همون‏هایى که ابتذال و بى‏فرهنگى رو به نام تمدن به کشورهاى جهان سومى پاس مى‏دن، خودشون به علم و تکنولوژى چهارچنگولى چسبیدند و هر روز هم دارند پیشرفت مى‏کنند . اون وقت جوون شرقى به سیگار و سى‏دى‏هاى مایکل جکسون مى‏نازه وخبر نداره چه کلاه گشادى سرش رفته!

البته، ناگفته نمونه که در این شلم شورباى فرهنگى، عده‏ى قلیلى هم فریاد واکتابا و واعلما سر مى‏دن . ولى به نظر من این حرفا کارى از پیش نمى‏بره! براى حل این معضل بزرگ هر کس باید از خودش شروع کنه .

دستت رو بذار رو زانوت و بگو یا على ( علیه السلام)، از همون کتاب کوچک و غبار گرفته‏ى کتابخونه‏ت شروع کن . مگه نه این‏که ما ایرانیا از سابقه‏ى کهن و دیرین فرهنگ و تمدن و علم برخورداریم . مولا امام جعفر صادق ( علیه السلام) جمله‏ى قشنگى فرموده‏اند که دیگه حرفى براى گفتن باقى نمى‏ذاره: «شما شیعیان مایه‏ى آبروى ما باشید، نه مایه‏ى ننگ و عار ما!»

زت زیاد ........ یا حق.


نوشته شده توسط: مملی سیا

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******

سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح

i 

خاتون آفتاب

زینب (س) ! برخیز که هنوز، کاروان کربلا چشم به دستان نوازشگر تو دوخته است .

هنوز کودکان تب‏دار، تشنه محبت‏بیکران تواند .

برخیز! که هنوز این خاک سوخته، خنکاى نسیم نگاه تو را فریاد مى‏زند ... و این صحراى تشنه، محتاج شبنمى از چشمان‏توست که به گل نشیند .

هنوز بر فراز بلنداى نیزه‏ها، نام مقدس تو، فریاد مى‏شود و پیکرهاى خون آلود، قیام تو را چشم انتظارند ...

هنوز گهواره کودکان، تلنگر دستان تو را مى‏طلبد و گلدسته‏ها اذان یاد تو را زمزمه مى‏کند .

هنوز پشت همه پندارهاى سرخ، پشت همه زمان‏هاى کبود، پشت همه پیشانى‏هاى شکسته، پشت همه زخم‏هاى شکوفا، خیال تو مى‏وزد و هنوز زمین پس از سال‏ها، معجزه‏ى پیامبر گونه‏ات را در شام فراموش نکرده است ...

خاتون آفتاب! کودکان را به که مى‏سپارى؟ شام را بیش از این در تیرگى زنجیرها، فرو مگذار و دل‏هاى ویران از عشق را بیش‏از این خراب مکن!

در خرابه‏هاى شام هنوز طفلى، سرگردانى لحظات را خون مى‏گرید و در نى‏نواترین لحظات، اسبى تکیده، رد پاى مهربان تورا مبهوت است .

برخیز! تنهاترین پیام رسان زن! که آنچه در خون به تماشا نشستى جز زیبایى نبود و آنچه در زخم‏ها و تشنگى‏ها، دیدى، جز روشنى،

برخیز! اى خاتون شرقى‏ترین!

بس است جان سوزى دل‏ها در کربلا و دلتنگى روزهاى بى‏برادرى بس است، پریشانى خیمه‏ها در عاشورا و غریبى شام در مرثیه تشنگى .

بس است، دل مردگى زمین در نى‏نوا و خاموشى لب‏هاى عطشان!

بس است، جانگدازى سرها بر فراز نیزه‏ها و تلاوت زخم آگین حنجره‏هاى سوخته، اى مفهوم مجسم (ما رایت الا جمیلا) اى پر افتخارترین تاریخ مظلومیت! افشا کننده پرونده سیاه خاندان یزید! خون على (ع) و فاطمه (س) در رگ‏هاى تو جارى‏بود که عظمت دروغین بت‏ها را در هم شکستى و فریاد خون‏خواهى را در ذهن وجدان‏هاى خفته بیدار نمودى!

اى نفس مطمئنه! پیامبر کاروان کربلا! اسطوره پرستارى! در سوزناکى فریادها! تاریخ، بهترین گواه صبورى توست، درتجلى‏گاه خونین تن‏هاى پاره پاره، به راستى، کدام جانفشانى بالاتر از اینکه: (او کشته نمى‏شود، مگر من هم با او کشته شوم) کدام عشق زیباتر از اینکه مصیبت‏ها را هدیه خدا بدانى، اى مصیبت کشیده بزرگترین مصایب عالم! نام تو، برابر همه گذشت‏از خویشتن است; کانون مهر و عشق است، فرهنگ پایدارى است .

اى تاریخ گویاى نهضت عاشورا! زینب!

زت زیاد ....... یا حق.


نوشته شده توسط: مملی سیا

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******

سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح

i 

مهربان پروردگار! به پاسداشت مهرورزی تو، روزه گرفتیم و اکنون به نماز فطرت، پاک میرویم و در آبی رحمتت روح و جان می شوییم و تن پوش آمرزش بر تن می نماییم. در این لحظه های سبز استجابت، شاخه های نخل آرزو را در دست می گیریم و ظهور موعود آخرین را از تو میخواهیم

زت زیاد ...... یا حق


نوشته شده توسط: مملی سیا

نوشته های دیگران ()

*******

************

*********************************

************

*******

<      1   2   3   4      >

i لیست کل یادداشت های این وبلاگ

هنوزحرفهایم تمام نشده
.:: خواندن کل این متن بیشتر از 3 دقیقه زمان شما را نخواهد گرفت.
[عناوین آرشیوشده]

*********************************

********************

:: درباره من ::

مملی سیا - عاشق یل ام البنین

********************

:: لینک به وبلاگ ::

مملی سیا - عاشق یل ام البنین

********************

:: آرشیو ::

تابستان 1386
زمستان 1385
پاییز 1385

********************

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو

********************

:: نوای وبلاگ::


********************

:: خبرنامه ::

 

********************

پارسی بلاگ ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ