u خانه
u مدیریت
u پست الکترونیک
u شناسنامه
سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح یکى قطره باران ز ابرى چکید خجل شد چو پهناى دریا بدید که جایى که دریاست، من کیستم گر او هست، حقا که من نیستم یکى از سرداران سپاه در حسینیه حضرت ابوالفضل طلاییه، در جمع دانشجویان راهیان نور گفت: بچه های تفحص، چند شهید پیدا کرده بودند که یکى از آنها بوى عطر خاصى مىداد . به جمعیتحاضر گفتم: یک نفر بیاید و این استخوانهاى خرد شده را بو بکند . یک دانشجوى مشهدى آمد و شهید را بویید و بعد غش کرد; سپس یک جوان اهل کرج آمد و جمجمه شهید را بویید; سپس با تعجب گفت: آیا به این عطر و گلاب زدهاید؟ گفتیم: نه ، بقیه اعضاى این شهید مظلوم نیز موجوداست و ... . این جوان شروع کرد به گریه و گفت: من آمدم شما را مسخره کنم، مىبینم این بدن 12 سال زیر خاک بوده، اما بوى عطرش این فضا را پر کرده، ولى من 24 سال از خداوند عمر گرفتم و هنوز بوى شک و تردید مىدهم . نسل جوان ما در مواجهه با این همه فداکارى و جانبازى، به سرعتبه زندگى الهى و پرواز عرفانى دل مىبندد و حماسه شهدا و ماندگارى یادشان و تاثیرگذارى اخلاصشان را تایید نداى فطرت خویش مىیابد. امروز سفر به سرزمین خاطرهها و حماسهها، موجب عزم و تصمیم جدید در زندگى مىشود و جوانان ما را از بى هدف زیستن بر حذر مىدارد و دریچهاى جدید به سوى خدا و معراج و تعالى به رویشان مىگشاید . امام راحل مىگوید: «قدم اول در سلوک، یقظه (بیدارى) است» و پس از آن عزم و اراده بر حرکتبه سوى محبوب . و بهترین تاثیر مناطق جنگى همین است که حالتبیدارى و شرمندگى در جوانان و زائران ایجاد نموده است . بیشتر مطالبى که بر روى کفن شهیدان و یا تابوت کاروان شهدا نوشته شده است، این جمله است: «شهدا شرمندهایم» . همین!!!!!! زت زیاد ........ یا حق. نوشته شده توسط: مملی سیا ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح
سـالـروز ولادت بـا سعـادت بـزرگ پرچمدار عاشورا, حضرت حسین بن علـی (ع) و میلاد علمدار کربلا , ماه منیر بنـی هـاشـم اباالفضل العباس (ع) و خجسته زاد روز سیـد الساجدین , حضرت زین العابـدیـن علـی بـن الحسین (ع) بر شیفتگان حضرتش مبارک باد. در سالروز میلاد امام حسین ( ع ) امام سجاد ( ع ) حضرت ابوالفضل ( ع ) و منجی عالم بشریت حـضـرت مهدی (عـج ) آکـنـده از شادی و عشق اسـت و شاهد مـدعـای آن پـرواز کبوترهای عاشـق برای ساختن زندگی جـدیـد و آینده ای روشن است. ماه مبارک شعبان هنگامه ای اسـت بـس ارجمند که پیـامبـر گـرامـی اسـلام حـضـرت محمد ( ص ) آن را ویژه خود بـرشمـرده است و کسانی را که در این ماه به پاک زیسـتـی و عبادت و ذکر روی آورند , یار حقـیـقــی خـود دانسته اند. در این ماه روزه داشتن شریـف تـریـن کارهاست, کاری که پیشوایان ما همواره بـه آن پایبند بودند و آن را تـوبـه راستـیـن می شمردند. نامگذاری این ماه نیز از همین روسـت یعنی در آن , نعمت های الهی شعبه شعبـه و افزون افزون, بر بندگان نثار می شونــد و کارهای نیک همچون شاخساران پر بر و بـار, ثمرات ارجمند و فراوان می دهند. زت زیاد ....... یا حق. نوشته شده توسط: مملی سیا ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح از علی خواسته بود تا او را شب دفن کنند، گورش را کسی نشناسد، آن دو شیخ از جنازهاش تشییع نکنند و علی چنین کرد. اما کسی نمیداند که چگونه؟ و هنوز نمیداند کجا؟ آنچه معلوم است، رنج علی است، امشب، بر گور فاطمه. مدینه در دهان شب فرو رفته است، مسلمانان همه خفتهاند. سکوت مرموز شب گوش به گفتوگوی آرام علی دارد. شب ـ خاموش و غمگین ـ زمزمهی درد او را گوش میدهد. بقیع آرام و خوشبخت و مدینه بیوفا و بدبخت، سکوت کردهاند، قبرهای بیدار و خانههای خفته میشنوند. ................ درمانده و بیچاره بر جا مانده؛ نمیدانست چه کند؛ بماند؟ بازگردد؟ چگونه فاطمه را، اینجا، تنها بگذارد، چگونه تنها به خانه برگردد؟ شهر، گویی دیوی است که در ظلمت زشت شب کمین کرده است. با هزاران توطئه و خیانت و بیشرمی انتظار او را میکشد. درد چندان سهمگین است که روح توانای او را بیچاره کرده است. نمیتواند تصمیم بگیرد، تردید جانش را آزار میدهد، برود؟ بماند؟ به فاطمه توضیح میدهد: اگر از پیش تو بروم، نه از آن رو است که از ماندن نزد تو ملول گشتهام، و اگر همین جا ماندم، نه از آن رو است که به وعدهای که خدا به مردم صبور داده است بدگمان شدهام. آنگاه برخاست، ایستاد، به خانه پیغمبر رو کرد، با حالتی که در احساس نمیگنجید، گویی میخواست به او بگوید که این “ودیعهی عزیز”ی را که به من سپردهای، اکنون به سوی تو بازمیگردانم، سخنش را بشنو. از او بخواه، به اصرار بخواه تا برایت همه چیز را بگوید، تا آنچه را پس از تو دید یکایک برایت برشمارد. ...................... مریم، مادر عیسی است. دکتر شریعتی همین!!!! زت زیاد ...... یا حق. نوشته شده توسط: مملی سیا ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح بسم رب الشهدا سلام .راستش خیلی با خودم کلنجار رفتم تا ننویسم.ولی احساس کردم که باید نوشت تا همه بدانند و فکر کنند و تصمیم بگیرند. آنچه میخوانید فرقهایی است که بنده پس از مدتها تامل و مشورت بین "حسین " و" حوسین" پیدا کردم.حال آنها را میشمارم تا خدای ناکرده "حوسین" را به جای "حسین(ع)" مظلوم و معصوم ننگریم .چرا که آنوقت " این ره که تو میروی به ترکستان است ". 1-اول اینکه "حسین(ع)" یکی بیشتر نیست اما "حوسین" متعدد است یعنی هر مدّاحی برای خودش یک جور "حوسین" دارد تا آنجا که گفته می شود "حوسین" این مدّاح از "حوسین" آن مدّاح بهتر است. 2-" حسین " نماز را ولو در بحبوحه جنگ در اول وقت به پا میدارد ولی "حوسین" نماز صبح را فدای شب بیداری حوسینی خود میکند. 3-" حسین " انسان سازی میکند و آدم میخواهد ولو یارانش خود را مصداق "وکلبهم باسط ذراعیه بالوصید" میدانند اما "حوسین" به یارانش ذکر " من کلب حوسینم" را القا نموده و بیش از این هیچ!!!! یعنی اینکه کلب میخواهد و سگ پرورش میدهد. 4-درد " حسین " حفظ دین و شرافت انسانی است اما تمام مصائب "حوسین" خلاصه میشود در عطش و سیراب کردن بستگانش. 5-" حسین " را باید از مطهری ها و شیخ جعفر شوشتری ها شناخت ولی "حوسین" را میشود لابلای آواز و اشعار نا عالمان و نا عارفان جست و ای بسا اهل دین و معرفت شخصیتی مثل "حوسین" را قبول نداشته باشند یا موهوم و ساخته خیال کج فهمان بپندارند. 6-" حسین " همیشگی است و برای هر لحظه زندگی الگویی کامل است اما "حوسین" فقط ده روز از سال خودنمایی میکند و بقیه سال بهانه ایست برای دور هم آیی دوستان قدیمی. 7-یاران " حسین " او را بنده خدا میدانند ولی حوسینیان نعره " حوسین الهی " سر میدهند. 8-" حسین " هرگز خود را جای کسی جا نزد اما "حوسین" خود را جای " حسین " جا زده است. 9-" حسین " تاثیر " یا حسین " را منوط به پاکی قلب و خلوص و اطاعت از خدا میداند اما "حوسین" میگوید : هر چه میخواهد دل تنگت بکن ولی " یا حوسین "فراموش نشود. 10- دوستان " حسین " ناخودآگاه خون گریه میکنند اما دوستان " حوسین " خودآگاه خودزنی و مجلس گرمی می نمایند و خلاصه اعلی درجات قرب را کثرت کبودیهای سر و سینه میدانند و بس. 11-" حسین " را میشود در همه قلبها جست ولی " حوسین " مختص گروههای معدودی است که غیر از خود را فاقد حب اهل بیت می دانند و به طور ادواری دور هم جمع شده و با حرکاتی عجیب و نامأنوس وقت گذرانی میکنند. 12-با معیار " حسین " در هر زمانی میشود کربلایی و کوفی را شناخت ولی " حوسین " حامل چند اسم و واقعه است و بس ...... آنهم در ظاهر. 13-" حسین " سحرگاهان با ناله های آسمانی خود بر روی سجاده عشق حلقه اتصال شب روز میشود ولی "حوسین " سحرها...... توضیح :ذکر آخر مجلس بعضی از مجالس حوسینی 14 – " حسین "مشعل دار عقلانیت الهی و عبودیت است اما " حوسین " بسیاری از کارهای خود را به نام "عشق حوسین " توجیه میکند و همه مبانی عقلی و شرعی را کنار می نهد و تکلیف را از دوش حوسینیان بر می دارد . 15-در ظهر عاشورای حسینی فقط صدای " الله اکبر ...حی علی الصلوه "شنیده می شود اما در عاشورای حوسینی نعره های " حوسین حوسین " به جنگ اذان می آیند. 16-عاصیان به مجالس " حسین " برای توبه و شفاعت میروند اما در مجالس حوسینی گنه کاران برای مجلس داری به نحو دلخواه قدم میگذارند . 17-اگر از فقهای دین از مجالس حسینی بپرسیم بدون هیچ شرطی میگویند: " احسن الاعمال " ..اما اگر از مجالس حوسینی بپرسیم میگویند : " اگر وهن دین نباشد!!!! " 18-حرارتی که از " حسین " در قلبهاست << لن تبرد ابدا >> می باشد اما حرارت حوسینی پس از یک شور حوسینی فروکش کرده و مبدل به شب خاطره و تعریف جک و قهقهه می شود. 19-همت مجالس حسینی کسب معرفت و شعور است ولی تلاش حوسینیان تنظیم بهتر صفها و همسانی ضربات و بالا و پائین پریدن ها و شدت بیشتر شور. 20-برای سوزاندن حسینیان موسیقی و آهنگ لازم نیست اما حوسینیها تا سبک نوحه معلوم نشود که " پاپ " است یا چیز دیگر حال خوشی پیدا نمی کنند. 21-در مجلس حسینی اشک حرف اول را میزند اما در مجلس حوسینی نعره و فریاد. 22-" حسین " حسینیت خود را حفظ نمود حتی زیر گام اسبها و خنجر کین دشمنان اما " حوسین " زیر ذره بین معرفت و امام شناسی خود را می بازد . 23-" حسین " همیشه " حسین " است اما " حوسین " گاهی اوقات " حیسین " می شود و چه بسا " سین " باضافه یک سکسکه بعدش!!!!!!!!. 24-" حسین " برای شنوانیدن حرفهایش به چیزی نیاز ندارد اما " حوسین " برای جلب توجه بیشتر به بوق و کرنا و طبل و علم و کتل دست می یازد . 25-" حسین " شخصیتی است جهانی و همه آزادگان او را مقتدای خود میدانند اما " حوسین " فقط موضوعی است برای بعضی از مجالس که نه تنها عمومی نیست بلکه مشروعیت آنها محل اشکال بسیاری از بزرگان است. 26-در مجالس حسینی غریبه تازه وارد با آشنای قدیمی هیچ فرقی ندارد و در یک سطحند اما در مجالس حوسینی تازه وارد ها مشکوکند و عجیبند و نباید در جایگاه قدیمی ترها بایستند. 27-" حسین " برای حفظ دین جدّش با فریاد رسای << یا سیوف خذینی >> به سوی شهادت شتافت اما " حوسین "دین را به زیر ضربه های کج فهمان می فرستد تا خود بماند. 28-عاشقان " حسین " خودشان را برای " حسین " می خواهند ولی مریدان درویش مسلک " حوسین" او را بهانه ای کرده اند برای خود خواهی ها و هوسهایشان . 29-آنکه در عاشورای محرم سال 61هجری در کربلا بود " حسین " بود نه " حوسین ". 30-.................؟؟! همین !!!! برگرفته از نشریه طاووس زت زیاد ....... یا حق. نوشته شده توسط: مملی سیا ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح چشمک ستارهها، روى مخمل سرمهاى آسمان عادى بود . انگار لشکر ستارهها در پشتخاکریز «راه شیرى» سنگر گرفتهاند، تا براى همیشه یاد مردانى را که از روى همین خاک به آسمان راه گشودهاند، پاس بدارند . بیرون چادر نشسته بود . در گوشهاى تنها . زیر نور منورها، اشک هایش مثل یاقوت سرخ تلالو داشت . سعید و مسعود همیشه با هم بودند و حالا در این شب پر منور، پیکر مسعود در آغوش سعید بود . چه گریه غریبانهاى داشت سعید! پیشانى مسعود را مىبوسید و با بغض مىگفت: دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد ......... یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد چند روز پیش مسعود با خودکار میان بچههاى مىگشت و از همه مىخواست روى پیراهنش را امضاء کنند تا در آن دنیا شفاعتش کنند . هیچ کس نمىدانست که خو او باید ما را در آن دنیا شفاعت کند . بعد از آن شب، چشمان سعید کاسهاى شد پر از دریا . و من هر روز، لحظاتى به زوایاى خاطراتش سر مىگذاشتم . . . قرار نبود بى هم جایى برویم، همیشه حس مىکردم روح نیمه کارهام با او کامل مىشود . همه در کنار او فرصت مىیافتند که خودشان باشند، در عین آن که بى اعتنایى هم نمىکرد و با همه گرم مىگرفت . وقت مصافحه با دو دست پیش مىآمد و با تمام قد، خم مىشد . حرف هایش همان قدر که لطیف و دوست داشتنى براى من بود، غریب بود و دست نیافتنى، مثل پرندهاى جا مانده از دستهاش به شتاب بال مىزد . همیشه قرآن جیبى کوچکى، همراه داشت که قلب بى قرارش را آرام مىکرد . از او حکایت پشت پرده این انس را جویا شدم . حرفى که برایش دل آرا بوده و به آن تحرک داده بود . به طرف چادر رفت و بعد از کمى، با اقیانوس بى انتها بازگشت . رو به سمت نجف نشست و من هم در کنارش . مسعود «نهج البلاغه» را گشود با حنجرهاى حسینى و سوز و گدازى عاشقانه مىخواند: و اعلمو انه شافع مشفع و قائل مصدق:آگاه باشید که شفاعت قرآن پذیرفته و سخنش تصدیق مىگردد . و انه من شفع له القرآن یوم القیامة شفع فیه:آن کس که در قیامت قرآن شفاعتش کند، بخشوده مىشود . و من محل به القرآن یوم القیام صدق علیه :و آن کس که قرآن از او شکایت کند، محکوم است . . . صدایش مىلرزید و دلش از اشتیاق پر بود . آن همه که مىخواست پرواز کند . بعد از اندکى، گل خوش بوى دیگرى در باغچه ذکر کاشت . آقا امام صادق (ع) مىفرمایند:وقتى در صحراى محشر بنده مؤمن را به پاى حساب بخوانند . قرآن در زیباترین صورت، جلوى او مىآید و مىگوید: یا رب انا القرآن و هذا عبدک المؤمن:خدایا! من قرآنم و این بنده مؤمن توست . قد کان یتعب نفسه بتلاوتى:خودش را براى خواندن من به رنج مىانداخت . و یطیل لیله بترتیلى و تفیض عیناه اذا تهجد:شبش را در تمرین من طولانى مىکرد، از چشم هایش اشک جارى مىشد وقتى با من زنده دارى مىکرد . فارضه کما ارضافى:او را خشنود کن همان طور که مرا خشنود کرد . خداوند مىفرماید:اى بنده من! این بهشتبراى تو مباح است . بخوان و بالا برو و چون آیهاى بخواند درجهاى بالا رود . بغض مثل یک پرنده آواره در گلوى زخمىام آشیانه ساخته بود . گویا قصد مهاجرت نداشت . نفسم بالا نمىآمد . آن لحظات خیلى سبز گذشت . دلم بى خود مىلرزید . بى اختیار لبخندى بر لبانم دوید . - مسعود جان التماس شفاعت . او گفت:من ذالذى یشفع عنده الا باذنه:کیست که در نزد او، جز به فرمان او شفاعت کند؟ ! حرفهاى بى تلکف او، که در دریاى سینهاش موج مىزد، تشنگى اعماق وجودم را بر طرف مىکرد که: خمپارهاى نزدیکش منفجر شد و ترکش در قلب او نشست . دلش آرام گرفت . امشب، شب پرواز بود و من ماندم با بالهاى شکسته . به امید شفاعت او .......... همین !!!!!!!! زت زیاد ............ یا حق. نوشته شده توسط: مملی سیا ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح
یادش بخیر روزهاى آغازین فصل بهار، موسم عطر گل و شکفتنها، به میهمانى دلهاى بىقرار مىروم . به یاد مىآورم گذشته را، آن هنگام که به جبهه مىرفتى، با سن کمى که داشتى، آن قدر بزرگ بودى که لباس شهامت و مردانگى به تن کرده، رهسپار سرزمینى شدى که قدسیان به قداستش غبطه مىخوردند . به شلمچه، به جنوب، به زمینهاى گرم و در انتظار، به میعادگاه عاشقان و کربلاى ایران . به یاد مىآورم که چگونه در گودالهایى که به دستخود حفر کرده بودى، شبانگاهان مناجات مىکردى و مىگفتى: مىخواهم زیستن در دخمههاى تاریک را تجربه کنم . آن قدر زیبا مناجات مىکردى که نواى زیباى کلامت، دلها را بىقرار مىکرد . وقتى که ایوان رفیع شب با چلچراغ ستارگانش در انتظارت بود، دستهایت را رو به سوى آسمان مىگشودى و آن قدر شجاع بودى که گلولهها را چاشنى شبانه مىخواندى، در بزم شبانهات و من آرزو مىکردم که کاش بارانى بودم که ابر مرا بر جبین نورانىات مىریخت تا غبار خستگى را از سیماى منور و الهى تو بزدایم و فداى تو و آرمان بلندت شوم . آن روزها خدا روى شانههاى همه باریده بود و پوتینها از طراوتِ دویدن پر بود و لباسهاى خاکى، بچهها را سر مىکشیدند. همه دوست داشتند «بسم اللهى» بگویند و شلمچه را قرائت کنند. فانوسقهها کمرها را تنگ در آغوش مىگرفتند و طعم حجله در کوچهها مىدوید. هر روز تابوتى مىرسید و شهیدى که گلولهاى را مضمضه کرده بود، به هر کس مشتى هواى تازه مىبخشید. ریهها پر از تازگى بودند. آن روزها چشم و دل دود و دم کور بود. یادش به خیر! چه روزهایى بود! در زمین، ترانههاى هستى شناور بود و در زمان، صداى پاى اسفندیار به گوش مىرسید. سلام ما به تو اى شلمچه، یادگار استخوانهاى شهداى گمنام و اى معبر وصل، اى سجدهگاه شهیدان، اى میخانه عشق، اى مغموم نشسته در انتظار قیامت، اى نشان همدردى و اى بهشت جوانمردى . اى دیار عجیب! تو مثل شهیدان، غریبى غریب، اى مفهوم عشق! اى معنى استخوان و پلاک . چه تنها نشستهاى . چه بىیار و یاور ماندهاى . تو که روزى پادگان یاران مهدى (عج) بودى . منتظر بمان تا مهدى (عج) بیاید و انتقام پرستوهاى به خون غلتیده تو را بگیرد . تو همانى که دائم نماز مىخواندى. جرعه جرعه زیارت عاشورا مىنوشیدى. مدام ختم قرآن مىکردى و من، حسرت خورِ کارهایت بودم. حسرت خورِ آن توفیقِ عجیب و آن برکت زیادى که به زندگىات و دلت افتاده بود. یادت هست ! گفتم نماز؟ گفتى عشق. گفتم نماز؟ گفتى سوختن. گفتم نماز؟ گفتى پرواز! به خدا تا وقتى که بال وانکردى، معنىِ پرواز را نمىدانستم و تا وقتى که پر نگشودى، معنى نماز، برایم درست مفهوم نبود. معنى نماز برایت آن سه جمله بود: «عشق و سوختن و پرواز کردن»! تو چه زود آموختى که بر دیوار قلبت عشق حق را حک کنى و دریچه دلت را جز به روى پاک سرشتان نگشایى . چه نیک فرا گرفتى که خاک، جاى عرشیان نیست و چه زیبا تفسیر کردى صراط مستقیم را . چه زود سکوى صعود به سوى معبود را یافتى و مرا با اندوهى به وسعت آسمان تنها گذاشتى . اى مرد مرد! تفسیر حقیقى عبد صالحى که از میان خاکیان، در اوج سپهر آدمیت درخشیدى . اکنون چه کنم در هجر تو که حتى، مرا تاب نگریستن در چشمهایت نیست . چشمهایى که گویى هزاران هزار کتاب ایمان در خود دارند; چشمهایى که مستانه مىنگرند; چشمهایى که از من و امثال من پرسشهایى بسیار دارند که چه کردید پس از ما و از خون ما چگونه پاسدارى کردید؟ آرى مرا تاب نگریستن در چشمهاى تو نیست و من ابهت نگاهت را تاب نمىآورم و نمىتوانم پاسخگوى این همه پرسش به حق تو باشم، نمىتوانم، نه، نمىتوانم . تو رفتى و من با هزاران غم ماندم و من مىگویم: در غم نبودنت، با چشمهایى یتیم ندیدنت، با چشمهایى حسرت بار و شرمسار، مىگریم براى تو، با چشم تمام خاکیان . برایتبا قلبى مملو از حسرت گذشتهها مىگریم . به حال خودم که از همه جا وامانده شدم، مىگریم . به امید آن که شفاعت ما را در پیشگاه اقدس اله بپذیرى و از معشوق و معبود خویش بخواهى که ما را به تو ملحق کند . تا در راه دین و ایمان به کاروان نور ملحق گردیم . همین !!!!!! زت زیاد ....... یا حق. نوشته شده توسط: مملی سیا ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح دنبال چى هستى؟ چه مىخواهى؟ دلت گرفته یا نه، از خوشى نمىدانى چکار کنى، ها؟ راستش را بگو! نکند... اصلاً بىخیال هرکه هستى باش. خوبى براى خودت. بدى براى خودت، من هم مثل تو فقط آمدهام که دو کلمه حرف دل بزنم و بروم. چه فرقى دارد که کى آن را مىخواند. تو نه، آن یکى. من هم یکى هستم مثل خودت. چشم به هم بگذارى جوانى تمام شده و رفته پى کارش. اما من و تو چى از آن فهمیدیم؟ هیچ! غیر از این است؟ آدما وقتى خسته و دلتنگ مىشن، دست به کاراى مختلف و عجیبى مىزنن. بعضىها فقط با یه گرد و غبارى که تو چشمشون بره، به زمین و زمان، بد مىگن و غُر مىزنن، که چرا وقتى باد مىیاد، خاک بلند مىشه. بعضىها هم بر عکس، هیچى نمىگن، شکایت نمىکنن و با کسى هم، درد دل نمىکنن ؛ فقط تو خودشون مىریزن و حرص مىخورن، ولى یک کلمه حرف نمىزنن! زندگى بهانهاى استبراى ما تا بتوانیم گاهى دلمان را به سمت و سویى بکشانیم که عطر حضور مىدهد . جانمازم راکه باز میکنم، عطر مهر و تسبیح کربلا میپیچد توی فضا. هرچه به مغزم فشار میآورم چیزی از کربلا به یادم نمیآید. نیزه ... خون ... عطش ... همین، فقط همینهاست که از کربلا توی ذهنم حک شده است. نگاهم به شال سیاهِ توی جانمازم که میافتد، نمیدانم چرا بیاختیار گریهام میگیرد. نمیدانم شاید برای خودم گریه میکنم. شاید به یاد هالة سیاهی که اطراف قلبم را گرفته، میافتم. شال را بر میدارم. یاد شبهایی که با این شال راه میافتادم به سمت هیئت و ... ارتباطم با خدا غبار گرفته است. فهرست دعاها را از یاد بردهام. نمیدانم شاید هم آنها مرا از خاطر بردهاند. مدتهاست که دیگر عهدی با دعای «عهد» نبستهام. آنقدر جمعهها تند آمدهاند و رفتهاند که دیگر حسابش از دستم رفته که چند صبح جمعه دعای «ندبه» سر ندادهام. نمیدانم چرا یکهو این طور شد. نمیدانم این خواب سنگین از کجا پیدایش شد که اینطور گیجم کرد؟ گیجم، خیلی گیج، یعنی سالهاست که دیگر حواسم سرجایش نیست. همینطور برای خودش هرجا که میخواهد میرود. راستی چه شد که ارتباطم با خدا اینقدر غبار گرفت؟!!!!!!!! ابلیس آنچنان به ریش من مىخندد که قهقههاش اشک هر دلسوختهاى را درمىآورد. به خودم میگم بابا کوتاه بیا چی شده ؟!!!!! در این مسیر پرپیچ و خم زندگى، جادههاى توفیق و استغفار هم هست. در این جاده، شبها و روزهایى از گریه و حسرت را پیش رو دارى و چهقدر خوب است در این جاده، گام برداشتن. مىدانى در این جاده، لذتى زیبا را از بارندگى خودت خواهى دید. لااقل، کمى سبک مىشوى و براى پرنده شدن، فضا را باز مىبینى. باور کن هنوز «او» تو را مىخواند. هنوز او تو را از خود نرانده و دوست ندارد کسى را که جزئى از خودش است، براند. تلاش کن تا به روشنایى و نور برسى، هر چند: عمرى بجز بیهوده بودن سر نکردیم تقویمها گفتند و ما باور نکردیم اما راه شیرینى به نام «توبه» باز است. «توبه»، همان پنجره نورانى امید است که خداوند پیش روى بندگانِ عاصى و پشیمان خود گشوده است. اگر چه توبه کردن و بازگشت به آغوش رحمت الهى، ویژه ساعات و روزهاى خاصى نیست و بنده گنهکار مىتواند در هر وقت و در هر مکان از کرده خویش نادِم گردد و توبه نماید، اما اوقاتى نیز وجود دارند که توبه کردن در آنها سفارش شده است و امکان و مقتضیات توبه در آن زمانها فراهمتر است؛ اوقاتى همچون ماه مبارک رمضان که هر لحظه و ساعتش به خاطر آکنده بودن از لطف و عنایت و غفران خدا، انسان را به بازگشت به سوى پروردگار و واقع شدن در معرض نسیمهاى آمرزش و بخشش او فرامىخواند. از اینرو، یکى از آداب ویژه روزهداران این ماه، و مقدمترین آنها، انجام توبه و درخواست مغفرت الهى است، و در هر شب این ماه، فرشتهاى روزهداران را ندا مىدهد که «آیا توبه کننده و آمرزش خواهندهاى نیست؟» پس واى به حال ما اگر ماه رمضان را به پایان بریم و همچنان بارىگران از گناه و نافرمانى خدا بردوش داشته باشیم، که پیامبرصلىاللهعلیهوآله فرمود: «تیره بخت کسى است که از مغفرت خدا در این ماهِ بزرگ محروم گردد». همین !!!! زت زیاد ...... یا حق. نوشته شده توسط: مملی سیا ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح فقط سه دقیقه وقتت رو زیاد نمىگیرم . منبر هم نمىخوام برم . فقط دو کلمه حرف حساب توى گلویم گیر کرده و دو گوش شنوا مىخواد . چند وقت پیش یه آمارى دیدم که سرم مثل سوپاپ زودپز سوت کشید . چه آمارى؟! میانگین آمار مطالعه در ایران . هر ایرانى در طى شبانه روز فقط سه دقیقه مطالعه مىکند! در حالى که در کشورهاى مجاور یعنى شوروى سابق، این میانگین به سه ساعت در شبانه روز و در کشور ژاپن به هفتساعت مىرسد! حالا کجا شو دیدى؟ مىدونى شلوغترین مکان عمومى در کشورهاى غربى کجاست؟ پارک؟ سینما؟ کناردریا؟ نه! جایى که شاید فکرش روهم نکنى - کتابخونه! بله، کتابخونهها پر رفت و آمدترین مکان عمومى در کشورهاى غربىاند . همونهایى که ابتذال و بىفرهنگى رو به نام تمدن به کشورهاى جهان سومى پاس مىدن، خودشون به علم و تکنولوژى چهارچنگولى چسبیدند و هر روز هم دارند پیشرفت مىکنند . اون وقت جوون شرقى به سیگار و سىدىهاى مایکل جکسون مىنازه وخبر نداره چه کلاه گشادى سرش رفته! البته، ناگفته نمونه که در این شلم شورباى فرهنگى، عدهى قلیلى هم فریاد واکتابا و واعلما سر مىدن . ولى به نظر من این حرفا کارى از پیش نمىبره! براى حل این معضل بزرگ هر کس باید از خودش شروع کنه . دستت رو بذار رو زانوت و بگو یا على ( علیه السلام)، از همون کتاب کوچک و غبار گرفتهى کتابخونهت شروع کن . مگه نه اینکه ما ایرانیا از سابقهى کهن و دیرین فرهنگ و تمدن و علم برخورداریم . مولا امام جعفر صادق ( علیه السلام) جملهى قشنگى فرمودهاند که دیگه حرفى براى گفتن باقى نمىذاره: «شما شیعیان مایهى آبروى ما باشید، نه مایهى ننگ و عار ما!» زت زیاد ........ یا حق. نوشته شده توسط: مملی سیا ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح خاتون آفتاب زینب (س) ! برخیز که هنوز، کاروان کربلا چشم به دستان نوازشگر تو دوخته است . هنوز کودکان تبدار، تشنه محبتبیکران تواند . برخیز! که هنوز این خاک سوخته، خنکاى نسیم نگاه تو را فریاد مىزند ... و این صحراى تشنه، محتاج شبنمى از چشمانتوست که به گل نشیند . هنوز بر فراز بلنداى نیزهها، نام مقدس تو، فریاد مىشود و پیکرهاى خون آلود، قیام تو را چشم انتظارند ... هنوز گهواره کودکان، تلنگر دستان تو را مىطلبد و گلدستهها اذان یاد تو را زمزمه مىکند . هنوز پشت همه پندارهاى سرخ، پشت همه زمانهاى کبود، پشت همه پیشانىهاى شکسته، پشت همه زخمهاى شکوفا، خیال تو مىوزد و هنوز زمین پس از سالها، معجزهى پیامبر گونهات را در شام فراموش نکرده است ... خاتون آفتاب! کودکان را به که مىسپارى؟ شام را بیش از این در تیرگى زنجیرها، فرو مگذار و دلهاى ویران از عشق را بیشاز این خراب مکن! در خرابههاى شام هنوز طفلى، سرگردانى لحظات را خون مىگرید و در نىنواترین لحظات، اسبى تکیده، رد پاى مهربان تورا مبهوت است . برخیز! تنهاترین پیام رسان زن! که آنچه در خون به تماشا نشستى جز زیبایى نبود و آنچه در زخمها و تشنگىها، دیدى، جز روشنى، برخیز! اى خاتون شرقىترین! بس است جان سوزى دلها در کربلا و دلتنگى روزهاى بىبرادرى بس است، پریشانى خیمهها در عاشورا و غریبى شام در مرثیه تشنگى . بس است، دل مردگى زمین در نىنوا و خاموشى لبهاى عطشان! بس است، جانگدازى سرها بر فراز نیزهها و تلاوت زخم آگین حنجرههاى سوخته، اى مفهوم مجسم (ما رایت الا جمیلا) اى پر افتخارترین تاریخ مظلومیت! افشا کننده پرونده سیاه خاندان یزید! خون على (ع) و فاطمه (س) در رگهاى تو جارىبود که عظمت دروغین بتها را در هم شکستى و فریاد خونخواهى را در ذهن وجدانهاى خفته بیدار نمودى! اى نفس مطمئنه! پیامبر کاروان کربلا! اسطوره پرستارى! در سوزناکى فریادها! تاریخ، بهترین گواه صبورى توست، درتجلىگاه خونین تنهاى پاره پاره، به راستى، کدام جانفشانى بالاتر از اینکه: (او کشته نمىشود، مگر من هم با او کشته شوم) کدام عشق زیباتر از اینکه مصیبتها را هدیه خدا بدانى، اى مصیبت کشیده بزرگترین مصایب عالم! نام تو، برابر همه گذشتاز خویشتن است; کانون مهر و عشق است، فرهنگ پایدارى است . اى تاریخ گویاى نهضت عاشورا! زینب! زت زیاد ....... یا حق. نوشته شده توسط: مملی سیا ******* ************ ********************************* ************ ******* سه شنبه 85/7/25 ساعت 1:21 صبح
مهربان پروردگار! به پاسداشت مهرورزی تو، روزه گرفتیم و اکنون به نماز فطرت، پاک میرویم و در آبی رحمتت روح و جان می شوییم و تن پوش آمرزش بر تن می نماییم. در این لحظه های سبز استجابت، شاخه های نخل آرزو را در دست می گیریم و ظهور موعود آخرین را از تو میخواهیم زت زیاد ...... یا حق نوشته شده توسط: مملی سیا ******* ************ ********************************* ************ ******* i لیست کل یادداشت های این وبلاگ هنوزحرفهایم تمام نشده ********************************* |
||||
******************** :: درباره من :: ******************** :: لینک به وبلاگ :: ******************** :: آرشیو :: تابستان 1386 ******************** :: وضعیت من در یاهو:: ******************** :: نوای وبلاگ::
******************** :: خبرنامه ::
******************** |
||||